گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شرح خطبه حضرت زهرا ( سلام الله علیها )
جلد دوم
بازگویی دوران رکود پس از انقلاب



اشاره
فلما اختار الله لنبیه صلی الله علیه و آله دار انبیائه و مأوي اصفیائه ظهر فیکم حسیکۀ النفاق و سمل جلباب الدین و نطق کاظم الغاوین
و نبغ خامل الآفلین و هدر فنیق المبطلین فخطر فی عرصاتکم و اطلع الشیطان رأسه من مغرزه هاتفا بکم فألفاکم لدعوته مستجیبین و
للغرة فیه ملاحظین ثم استنهضکم فوجدکم غضابا فوسمتم غیر ابلکم و اوردتم غیر شربکم هذا و العهد قریب [ صفحه 88 ] و الکلم
رحیب والجرح لما یندمل و الرسول لما یقبر ابتدارا زعمتم خوف الفتنۀ الا فی الفتنۀ سقطوا و ان جهنم محیطۀ بالکافرین فهیهات
منکم و کیف بکم و انی تؤفکون و کتاب الله بین اظهرکم اموره ظاهرة و احکامه زاهرة و اعلامه باهرة و زواجره لائحۀ و اوامره
واضحۀ و قد خلفتموه وراء ظهورکم ارغبۀ عنه تریدون ام بغیره تحکمون بئس للظالمین بدلا و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه
و هو فی الآخرة من الخاسرین ثم لم تلبثوا الا ریث ان تسکن نفرتها و یسلس قیادها [ صفحه 89 ] ثم اخذتم تورون وقدتها، و تهیجون
جمرتها و تستجبون لهتاف الشیطان الغوي و اطفاء انوار الدین الجلی و اخماد سنن النبی الصفی تسرون حسوا فی ارتغاء و تمشون
لأهله و ولده فی الخمر و الضراء و نصبر منکم علی مثل حز المدي و وخز السنان فی الحشاء پس وقتی که خدا به پیامبرش منزلگاه
انبیا و مأواي اصفیاي خود را (آخرت) برگزید. خار نفاق که در دلها خلیده بود آشکار گشت و لباس دین پوسیده شد و گمراهانی
که لب فرو بسته بودند زبان گشودند و فرومایگان گمنام با قدر و منزلت شدند و باطلگرایان به صدا درآمده و در قلمرو شما به
تکاپو پرداختند (زمینه براي شیطان فراهم شد) و از نهانگاه خود سر درآورد و شما را به سوي خود خواند و شما را به دعوت خود
پذیرا یافت و بر فریبش آماده؛ [ صفحه 90 ] سپس شما را برانگیخت، شما را بسیار چالاك یافت و به هیجان آورد و دید که در راه
او چه خشمناك میباشید، و در نتیجه مرکبی غیر از مرکب خودتان براي خود نشانه کردید و بر چشمه آبی را ندید که شما را در
صفحه 29 از 107
آن نصیبی نخواهد بود. این شتابزدگیها انجام گرفت. هنوز دیري از رحلت پیامبر نگذشته و جراحت درونی ما در فراق رسول اکرم
صلی الله علیه و آله التیام نپذیرفته و پیکر پاکش به خاك سپرده نشده است. هدف از این شتابزدگی دست یافتن به خلافت بود که
به فتنه درنیافتید، ولی در فتنه فرو رفتید و جهنم فراگیرندهي کافران است. چه دور شدید و چه شد بر شما و چرا از راه خود منحرف
شدید!؟ در حالی که کتاب خدا در فرا روي شماست، دستوراتش روشن و احکام آن واضح و نشانههاي آن پیداست و نهیها و
امرهاي آن آشکار است؛ شما آن را به پشت سر گذاشتید، آیا رغبتی به آن ندارید و یا جایگزینی بجز قرآن انتخاب کردهاید؟ و چه
انتخاب بدي! [ صفحه 91 ] و هر کسی بجز اسلام دینی را انتخاب کند، از او پذیرفته نخواهد شد و او در آخرت از زیانکاران است.
سپس پس از اینکه در این مرکب خلافت استقرار یافته و افسارش در دستتان سهل شد، آتش فتنهها را دامن زده و شعلهها
برافروختید و با جان و دل به نداهاي گمراهکننده شیطان پاسخ داده و به خاموش کردن انوار روشن دین و از بین بردن سنتهاي پیامبر
پاك پرداختید! آهسته آهسته و در پرده، آثار دین را محو میکنید و در پی فرصت هستید که کینههاي خود را که از پیامبر در سینه
دارید، در اهل بیت او عملی سازید، و این را بدانید بسان کسی که با کارد و نیزه پیکرش چاك چاك شود، در برابر شما استقامت
و صبر میکنیم!
توضیح مفردات
حسیکۀ یا حسکۀ: خار، کینه و عداوت در دل؛ حسکه، کنایه از خلیدن و ناراحت کردن باطن هم هست. سمل: پوسیده شد. جلباب:
روپوش. کاظم: ساکت، خاموش. [ صفحه 92 ] غاوین: گمراهان؛ کاظم الغاوین: گمراهان خاموش. نبغ: ظاهر شد. خامل: ساقط،
زبون، گمنام. فنیق: رئیس ارجمند؛ الفنیق من الفحول: شتر نر نجیبی که بر آن سوار نشوند و آن را نرنجانند. المبطلین: بیهودهگرایان.
فخطر: خطر، دم جنبانیدن حیوان و به راست و چپ زدن آن، کنایه از استقلال در تصرف است؛ یعنی، رئیس دیگر با اطمینان خاطر
در ساحت و حوزه شما مشغول شد. عرصات: ساحتها. اطلع: از گوشه آشکار شد. مغرزه: جاي خزیدن. فالفاکم: پس یافت (او) شما
را. الغرة: خدعه؛ یعنی، شیطان یافت شما را که با استراق نظر در مراقبت و انظار او هستید. احمسکم: شما را به خشم تهییج کرد.
فوسمتم: از وسم: اثر داغ کردن حیوان با آتش، مالک حیوان به آن وسیله حیوان را مشخص میکند که اشتباه نشود؛ یعنی، داغ و
علامت زدید، غیر از شتر خودتان را (خلافت). اوردتم: از ورود؛ یعنی، به کنار آب رسیدن، بدون آنکه در آب داخل گردد؛ یعنی،
به کنار آب رسیدند. [ صفحه 93 ] شرب: به کسر شین: سهمیهي آب. الکلم: بر وزن فلس: جراحت و زخم. رحیب: وسیع، گشاد.
جرح: به ضم جیم و جراحۀ به فتح جیم: زخم. لما یندمل: هنوز جراحت بهبودي نیافته. لما یقبر: هنوز دفن نشده. هیهات: دور است
(اسم فعل) نجم الائمه فرموده: به معناي تعجب نیز هست. انی: مانند حتی، کلمهي استفهام، مثلا انی یکون هذا؛ یعنی، چگونه این
کار عملی میشود؟ تؤفکون: مجهول، از افک: هر کاري است که از راه خود منحرف گردد. بین اظهرکم: میان شما. زاهرة: از زهر،
به معناي درخشیدن، درخشان، فروزان. اعلامه: نشانههاي آن. باهرة: نور چیره و غالب. زواجر: جمع زاجر، به معناي منع و قدغن
کردن. نیره: روشن. یبتغ: طلب کند. لم تلبثوا: درنگ نکردید، از لبث، به معناي درنگ نمودن. ریثما: به اندازهي چیزي، مثلا
میگویند: وقف ریثما صلینا: او به اندازهاي که ما نماز گزاردیم ایستاد. [ صفحه 94 ] یسلس: آسان شود. قیاد و مقود: ریسمانی که با
آن حیوانی را بکشند. لم تبرحوا: دست بردار نشدید، از برح، به معناي کنار شدن از جا و محل. اخذتم: شروع کردید. تورون: آتش
جنگ را روشن کردید. وقدة: بر وزن تمره: شعله. تهیجون: به هیجان درآوردید. جمرة: قطعهي شعلهور شده از آتش. هتاف: به
ضمها، بر وزن غراب: بانک غوي: گمراه، اطفا، خاموش کردن. اهماد: خاموش کردن. سنن: به فتح سین و نون: روش و راه. تسرون
حسوا فی ارتغاء: مثلی است در عرب: ظرف شیري را که بالاي آن سرشیر است، در ظاهر نشان بدهد که سرشیر آن را میخورد، و
در واقع خود شیر را مثلی است براي کسی که در عملی بظاهر به سود کسی است، اما در واقع به مصلحت خویش باشد. خمر: به فتح
صفحه 30 از 107
میم، خمر الوادي: نهانگاه صحرا. الضراء: به فتح ضاد و مد بدون تشدید: درختهاي به هم پیچیده در صحرا. حز: به فتح حا: بریدن. [
صفحه 95 ] المدي: به ضم میم، جمع مدیه: کارد تیز. وخز: به فتح واو و سکون خا و زا: با تیر یا نیزه زدن، اما نه به قدري که
بشکافد.
دشمن خارجی و داخلی
اشاره
متن: فلما اختار الله لنبیه صلی الله علیه و آله دار انبیائه و مأوي اصفیائه ظهر فیکم حسیکۀ النفاق و سمل جلباب الدین، و نطق کاظم
الغاوین و نبغ خامل الآفلین و هدر فنیق المبطلین فخطر فی عرصاتکم. شرح: هنگامی که خدا برگزید براي پیامبرش منزلگاه پیامبران
و آرامگاه برگزیدگان خود را، در میان شما خار نفاق آشکار شد و پوشش دین پوسید و گمراهان ساکت، به سخن درآمدند، و
پست مرتبه و گمنامان با قدر و منزلت شده و مرکب اهل باطل به صدا درآمده و در میدانهاي شما به جولان درآمدند. در این فراز،
صدیقهي طاهره علیهاالسلام به یک سنت الهی اشاره میفرماید، که در هر انقلاب الهی و ایام الله، این سنت جاري شده و آن دوران
رکود پس از انقلاب است که در صورت جریانهاي خاصی جلوه میکند و اساس انقلاب را تهدید نموده و یا به انحراف میکشاند.
حضرت با روشن نمودن آن جریانهاي انحرافی، به مسلمانان هشدار میدهد، که قبل از شرح ناگزیر از بیان مقدمهاي هستیم: [
صفحه 96 ] هر انقلاب و حرکت الهی و ایام الله را در رهایی از بندهاي جاهلیت و بردگی و بهبودي اوضاع اجتماع، دو خطر تهدید
میکند: دشمن خارجی و دشمن داخلی.
دشمن خارجی
دشمنانی که با انقلاب تضاد دارند و آن را به ضرر منافع و دستگاه ریاست و مقام و منصب خویش میدانند، مسلم است که چنین
افراد آنچه که در توان دارند در برانداختن انقلاب و نهضتی که منافع همه جانبهي آنان را تهدید کرده و در معرض سقوط قرار
داده، به جنگ و مقابله برخواهند خواست؛ زیرا انقلاب آنچه را که موقعیت آنها در گرو آن است، از ریاست و ثروت تهدید
میکند؛ و اینان نیز دو طبقه هستند: اول: طبقهي فرمانروایان که در اثر ظلم و بیدادگري و غصب حقوق جامعه به دوش مردم سوار
شده و همهي مواهب را از آن خود میدانند، و با در دست داشتن قدرت شیطانی، طبقات مردم را مطابق میل خود علیه قیام انبیا و
تعبیر مینماید. دوم: طبقهي اسیر در دست آنان که از این طبقه، « مستکبرین » مصلحان تاریخ بسیج میکنند؛ از این طبقه، قرآن به
نام میبرد، و عذر آنان را در پیروي از مستکبران مسموع نمیداند، و این دشمنان خارجی که در طول تاریخ « مستضعفین » قرآن به
در رویارویی صف انبیا قرار گرفتهاند، قرآن کریم وعدهي پیروزي قطعی را [ صفحه 97 ] بر این دشمنان آشکار در صورت پایداري
و لقد سبقت کلمتنا لعبادنا المرسلین، انهم لهم المنصورون، و ان جندنا لهم الغالبون [ 67 ] ؛ و به تحقیق سخنان ما از » : مؤمنان میدهد
اما پیروزي انبیا و پیروان را «. پیش براي بندگان فرستادهي ما گفته شد، که براستی آنان پیروز، و لشکر ما بر آنان غالب خواهند شد
فاوحی الیهم ربهم لنهلکن الظالمین، و لنسکننکم الارض من بعدهم ذلک لمن خاف مقامی و خاف وعید ...» : مشروط به تقوا دانسته
68 ] ؛ آنگاه پروردگارشان (انبیا) به آنان وحی کرد: ما حتما ستمکاران را هلاك خواهیم ساخت، و شما را در سرزمین آنها ]
«. جایگزین خواهیم نمود، اما به شرط اینکه از مقام عدل و وعدهي عقوبتم بترسید
دشمنان داخلی
صفحه 31 از 107
اشاره
طبقهي دیگر، دشمنان بسیار خطرناك و نقابدار داخلی هستند و بی شبهه خطر اینان طرف مقایسه با خطر دشمنان رویاروي نیست و
تعبیر مینماید، و کتاب الهی پر از معرفی آنان و هشدار به « منافقین » بلکه هزاران بار بدتر از آن است، قرآن کریم از آنان به
مسلمانان که آگاه از خطر آنان باشند، و با معرفی ترفند آنان از فریب و تزویر و چند [ صفحه 98 ] چهرگی که اینک به صورت
داغترین مؤمنان درآمدهاند، بتدریج تلاشهاي طاقتفرساي انبیا و تودهي طرفدار انبیا را به هدر داده و آن را از داخل پوسانده و بی
الذین یتربصون بکم فان کان لکم » : محتوا سازند. ما به چند آیه از صدها آیه در وصف و معرفی آنان به عنوان نمونه اکتفا میکنیم
فتح من الله قالوا ألم نکن معکم و ان کان للکافرین نصیب قالوا ألم نستحوذ علیکم و نمنعکم من المؤمنین فالله یحکم بینکم یوم
القیامۀ و لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلا، ان المنافقین یخادعون الله، و هو خادعهم و اذا قاموا الی الصلوة قاموا کسالی
؛ [ یراؤون الناس و لا یذکرون الله الا قلیلا، مذبذبین بین ذلک لا الی هؤلاء و لا الی هؤلاء و من یضلل الله فلن تجد له سبیلا [ 69
آنانی که در مراقبت و انتظار شما مؤمنان به سر میبرند (و تماشاگر اوضاع و منتظر پیشامد هستند و تابع فتح و غلبه و جز ریاست و
مقام هدفی ندارند و از هر طرف باشد براي آنها مطرح نیست و ابدا پایگاه ایمانی و اعتقادي ندارند) آنان چنانچه از جانب خدا فتح
و پیروزي نصیب شما شد، میگویند: آیا ما با شما (همرزم) نبودیم؟ و اگر پیروزي نصیب کافران گردید، میگویند: آیا در غلبه بر
مؤمنان و دفاع از حریم شما نبودیم؟ [ صفحه 99 ] (این منافقان را) خدا در روز رستاخیز در میانشان داوري خواهد کرد و هرگز بر
مؤمنان راهی ندارند. منافقان خدا را فریب میدهند، در حالی که خدا فریب دهندهي آنها میباشد؛ و هنگامی که به نماز ایستند، با
کسالت میایستند و آنان ریا و خودنمایی به مؤمنان مینمایند و اندکی خدا را به یاد نمیآورند. آنان خط قاطعی ندارند، گاهی به
سوي مؤمنان و زمانی در راه کافران هستند، نه از آنان، و نه از اینان، و کسی را که خدا گمراه سازد، هرگز راهی براي اصلاح او
در این آیات شریفه، یکی از چهرههاي منافقان را خدا تصویر میکند که میبینیم خدا آنان را نه از دشمنان خارجی «. نخواهی یافت
که در خط کفر هستند معرفی فرموده، و نه از مؤمنان؛ پس اینان هدفی جز ریاست و جاه و مقام در سر ندارند و با دستیابی به مقصد
خود، ناچار چهرهي واقعی دین و مکتب را هرچند بتدریج باشد، تابع خواستهي خود خواهند نمود، و از دین هر چه به ریاست آنان
صدمه نداشت گرفته، و آنچه مانع و خار راه گردید بشدت سرکوب میکنند. بروز اختلاف پس از رحلت انبیا از مکررات تاریخ
است، و ظهور و بروز دشمنان داخلی میبایست بر حسب سنت الهی براي امتحان و ورزیده و پخته شدن مردم- که این ورزیدگی
در کوران این رویدادها انجام میشود- عملی شود، و امر نوظهوري در این امت نیست؛ مثلا، در جنگ جمل میبینیم که مردي
درباره گروه مخالف سؤال میکند و بدیهی است چنین سؤالی پدیدهي جنگی است میان [ صفحه 100 ] علی علیهالسلام و دیگران
که دشمنان نقابدار که در انتظار غروب آفتاب وحی بودند، ولی آنان در میان مردم با چهرهي دیانت جلوه کرده بودند. اینک
اصبغ بن نباته گفت: در آغاز جنگ جمل در کنار امیرالمؤمنین بودم؛ مردي گفت: یا » : گفتگوي آن مرد با علی علیهالسلام
امیرالمؤمنین! گروهی که ما اینک آمادهي پیکار با آنان هستم، مانند ما تکبیر میگویند و بسان ما نماز به جاي میآورند، حال به
چه مجوزي پیکار با آن روا باشد؟ مولا علیهالسلام فرمود: به دلیل آیهاي که خداوند متعال در کتاب خود فروفرستاده. مرد پرسید:
من به قرآن احاطه ندارم و نمیدانم کدام آیه مجوز جنگ ما با اینان است، یا امیرالمؤمنین! مرا تعلیم ده که آن کدام آیه است؟ مولا
تلک الرسل فضلنا بعضهم علی » : فرمود: به استناد آیهاي که در سورهي بقره است، جنگ با اینان را جایز میدانم و آن، این آیه است
بعض منهم من کلم الله و رفع بعضهم درجات و آتینا عیسی ابن مریم البینات و ایدناه بروح القدس و لو شاء الله ما اقتتل الذین من
] ؛ [ بعدهم من بعد ما جائتهم البینات و لکن اختلفوا فمنهم من آمن و منهم من کفر و لو شاء الله ما اقتتلوا و لکن الله یفعل ما یرید [ 70
صفحه 101 ] آن پیامبران، بعضی را بر بعضی دیگر برتري دادیم. از آنان کسی است که با خدا تکلم کرد و بعضی را بر دیگر انبیا
صفحه 32 از 107
برتري دادیم، و به عیسی بن مریم معجزههاي روشن دادیم و به روحالقدس مددش کردیم، و اگر خدا میخواست، آنانی که پس از
پیامبرانشان بودند (با آن همه معجزهها و بینهها که جاي انکار و اختلافی را به شرط غلبهي ایمان و تقوا باقی نمیگذارد) دست به
کشتار نمیزدند، اما به پیروي از هواهاي نفس منافقان و دشمنان داخلی، اختلاف را تا سر حد خونریزي به راه انداختند. در این
وقت بود که امتها به دو قسم منقسم شدند: بعضی ایمان آوردند و بعضی دیگر کافر شدند؛ و اگر خدا میخواست (با اجبار و تهدید
مرد سائل که این آیه را از «. و عذابها) دست به خونریزي نمیزدند، اما خدا بر حسب حکمت خود آنچه را که خواهد انجام میدهد
71 ] . پس میبینیم که در ] «.... مولا شنید گفت: کفر القوم و رب الکعبۀ...؛ به خدا سوگند! که این گروه (پیروان عایشه) کافر هستند
این گفتگو چگونه امام علیهالسلام چهرهي واقعی گروه مقابل را روشن میکند و با استدلال از آیهي شریفه، ستیز با آنان را توجیه
میفرماید. اینان همان دشمنان نقابدار داخلی هستند که خطر آنان به مراتب بیشتر است. حمیدي که از بزرگان محدثان عامه است،
قال حذیفۀ اخبرنی عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم انه » : خود نقل میکند « جمع بین [ صفحه 102 ] الصحیحین » در کتاب
در میان اصحاب رسول الله صلی الله «. قال فی اصحابی اثنی عشر منافقا منهم ثمانیۀ لا یدخلون الجنۀ حتی یلج الجمل فی سم الخیاط
علیه و آله و سلم دوازده نفر منافق هستند، که از آنان هشت نفر به بهشت داخل نمیشوند، تا اینکه شتر از سوراخ سوزن بگذرد
(کنایه از محال بودن ورود آنان به بهشت است، بسان گذشتن شتر از سوراخ سوزن).
تکرار سنت بنیاسرائیل
آنگاه به سند « باب قول النبی صلی الله علیه و آله لتتبعن سنن من کان قبلکم » بابی وارد است به اسم « صحیح بخاري » در آخر کتاب
لتتبعن سنن من قبلکم شبرا بشبر و ذراعا بذراع حتی لو دخلوا » : خود از ابوسعید خدري از رسول اکرم صلی الله علیه و آله که فرمود
جحر ضب لتتبعوهم قلنا یا رسول الله الیهود و النصاري قال فمن!؟؛ البته روش پیشینیان از امتها را پیروي خواهید کرد، وجب به وجب
و ذراع به ذراع، حتی اگر آنان به سوراخ سوسماري داخل بشوند، البته شما هم پیروي خواهید کرد. گفتیم: یا رسول الله صلی الله
[ در کتاب فتن، از عبدالله بن [ صفحه 103 « جامع الاصول » ابناثیر در کتاب «؟! علیه و آله! مراد یهود و نصار است؟ فرمود: پس کدام
لیأتین علی امتی ما اتی علی بنی اسرائیل حذو النعل بالنعل حتی » : عمرو بن عاص نقل کرده که رسول الله صلی الله علیه و آله فرمود
ان کان منهم من یأتی امه علانیه! لیکون فی امتی من یصنع ذلک؛ البته آنچه بر بنیاسرائیل آمده، بر امت من نیز خواهد آمد، درست
مانند تطبیق نعل؛ به نعل حتی اینکه اگر آنها آشکارا با مادر خود زنا کنند، در این امت هم فردي پیدا خواهد شد که همان را انجام
لترکبن سنن من کان قبلکم ذراعا بذراع حتی لو سلکوا خشرم دبر » : آورده « الخاء مع الشین » ابناثیر در کتاب نهایه در باب «! دهد
لسلکتموه! الخشرم مأوي النحل و الزنابیر و قد یطلق علیهما انفسهما. و الدبر النحل؛ البته شما از راه و روش پیشینیان خود پیروي
«! خواهید کرد، وجب به وجب، حتی اگر آنان به سوراخ زنبور داخل شوند، شما هم نیز داخل خواهید شد
روش و سنت بنیاسرائیل
و لقد جائکم موسی بالبینات ثم اتخذتم العجل من بعده و انتم ظالمون، و اذ اخذنا » : قرآن کریم دربارهي بنیاسرائیل میفرماید
میثاقکم و رفعنا فوقکم الطور خذوا ما آتیناکم بقوة و اسمعوا قالوا سمعنا و عصینا و اشربوا فی قلوبهم العجل [ صفحه 104 ] بکفرهم
قل بئسما یأمرکم به ایمانکم ان کنتم مؤمنین [ 72 ] ؛ براستی موسی با آیات و بینات- که مجالی براي شک و انحراف و سرپیچی از
فرمانهایش باقی نمیماند- بسوي شما آمد؛ آنگاه آن چنان (در غیبت چند روزهي موسی) مرتد و از ایمان برگشتید و گوساله را
پرستیدید و بر خود ستم کردید؛ و زمانی را به یاد آرید که ما پیمان مؤکد و محکم از شما گرفتیم (بر ایمان و توحید و عمل به
صفحه 33 از 107
تورات) و کوه طور را بر فرازتان بلند کردیم که با قوت و قدرت، آنچه که از دستورها به شما دادیم بگیرید و بشنوید و عمل
نمایید. گفتید: شنیدیم و نافرمانی میکنیم و به سبب کفر و ضلالت و گمراهیشان در دوستداري گوسالهي سامري (افراط و غلو
نمودند؛ مثل اینکه رگ و ریشهي قلبهاي آنان با محبت گوساله آبیاري شده؛ بسان آب نوشیدنی که به اعماق بدن انسان نفوذ
میکند، گوسالهپرستی نیز مانند معشوق و محبوب حاضر در نزدشان بود). بگو (اي پیامبر!) چه بد ایمانی است که شما را به عبادت
قرآن کریم در این آیهي شریفه و در آیات نظیر این سخت تهدید مینماید، «! گوساله وامیدارد، اگر در واقع ایمان داشته باشید
چنانچه دستورهاي دینی مو به مو عمل نشد و سلیقهها دخالت نمود، دین توحید نه فقط تبدیل به شرك خواهد شد، بلکه آن به
صورت قبیحترین بتپرستی و به صورت پرستش گوساله- که [ صفحه 105 ] معلول مسخ شدن فطرت خدادادي است- جلوه خواهد
کرد، و این چنین بتپرستی قبیح و زشت خواهد بود، چون زاییدهي تحریفهاي دین توحید بوده، و به همین جهت خداي متعال
میفرماید: دین و ایمانی که فرمان پرستش گوساله را صادر مینماید، حکومت گوساله و یا آنچه که در حکم آن است جایگزین
قرار میگیرد، چنین ایمانی بسیار بد و دینی مسخ شده است. در طی دوران ممتد حکومت فرعون، بنیاسرائیل با « الله » حکومت
بتپرستی خو گرفته بودند و در اثر تکرار بتپرستی، فطرتشان به صورت دیگري درآمده و مسخ شده بود، و دستورهاي
حیاتبخش کتاب آسمانی تورات، هرچند همآهنگ فطرت اصلی و منحرف نشدهي آنان است، اما چه فایده، اینک فطرت الهی
مسخ شده، به هر وسیله شده میخواهند از قید این دین نو که به توحیدشان میخواند رهایی یابند. عجیب است، خداي متعال نقل
و جاوزنا ببنی اسرائیل البحر فأتوا علی قوم یعکفون علی اصنام لهم قالوا یا موسی اجعل لنا إلها کما لهم ءالهۀ قال انکم قوم » : میکند
تجهلون، ان هؤلاء متبر ما هم فیه و باطل ما کانوا یعملون، قال أغیر الله أبغیکم إلها و هو فضلکم علی العالمین [ 73 ] ؛ ما بنیاسرائیل را
از دریا گذراندیم؛ آنان بر گروهی گذشتند که آنان بر بتها معتکف بودند. گفتند: اي موسی! براي ما هم خدایی قرار بده، [ صفحه
106 ] همچنان که آنان را خدایان هست. موسی گفت: شما قومی نادان هستید، براستی اینان آنچه در دست دارند هلاك شدنی و
«. کردارشان بیهوده و باطل است. گفت: غیر از خدا را براي شما خدا قرار دهم؟ در حالی که او شما را به عالمیان برتري بخشیده
فطرت مسخ شده مانند فطرت فرد تریاکی است که در اثر سوء اختیار و کثرت استعمال سم این ماده مخدر آن چنان به سراپاي
وجود او نفوذ کرده است که اگر یک لول آن را هم مصرف کند، باز در طلب آن است، در حالی که در آغاز اگر یک ذره از آن
را مصرف میکرد، هلاك میشد و این چنین فطرت مانند بدن تغییر پیدا میکند و تریاك تلخ مانند شهد شیرین میگردد؛ پس
دقت و مراقبت کامل و کافی لازم است، طبعی که به حالت جاهلیت خو گرفته به همان حالت نیز برنگردد. بنیاسرائیل به جاهلیت
قبل از موسی خو گرفته بودند، اندك غفلت کافی است که دوباره به حکم سنخیت و عادت دیرینه، بساط بتپرستی با کریهترین
کمینی در قدم به قدم « کاظم الغاوین- گمراهان خاموش » : قیافه خودنمایی کند، بویژه به فرمودهي صدیقهي طاهره علیهاالسلام
موسی بن عمران نهاده و در فرصت مناسب ضربهي کاري را بزنند. خداي متعال از موسی بن عمران علیهالسلام حکایت میکند که
و قال موسی لأخیه » : به خاطر روشنبینی الهی، از وضع بنیاسرائیل آگاه بود؛ از این رو در مدت غیبت کوتاه خود سخت در بیم بود
هارون اخلفنی [ صفحه 107 ] فی قومی و اصلح و لا تتبع سبیل المفسدین [ 74 ] ؛ موسی به برادرش هارون گفت: تو جانشین من باش
موسی بر حسب سنت امتها رهسپار میقات گردید. منافقان امتش با اینکه حکم «. و اصلاح کن و از راه مفسدان پیروي مکن
خلافت هارون را از موسی بن عمران شنیده بودند و میدانستند که خلیفهي موسی برادرش هارون است و کارشان به او سپرده شده
و باید خلافت و ولایت هارون را از جان و دل بپذیرند و در فرمان او باشند، با این همه با غایب شدن موسی علیهالسلام به تعبیر
و شخصیت زبون و بی ارج و منزلتی که تا حال خاموشی گزیده « فنیق المبطلین: رئیس بیهودهگویان » : صدیقهي طاهره علیهالسلام
بود، با به صدا درآوردن گوساله، بنیاسرائیل را به پرستش آن دعوت کرد. هارون با مشاهدهي یکهتازي سامري و گرویدن قومش
یا قوم انما فتنتم به و ان ربکم الرحمن فاتبعونی و اطیعوا امري [ 75 ] ؛ اي قوم من! این جریان، فتنه و امتحان حق تعالی » : به وي گفت
صفحه 34 از 107
اما چه «. است و پروردگار شما خداي رحمان است، پس از من پیروي نمایید و (در عبادت خداي واحد فقط) فرمان مرا اطاعت کنید
سود، سنخیت و خو گرفتن فطرتشان را مسخ کرده بود، میثاق الهی را نادیده گرفتند و از فرمان هارون، خلیفهي موسی درآمده و به
[ پرستیدن گوساله و لبیک گفتن به دعوت سامري، از جان و دل شتافتند. [ صفحه 108
تکرار این تاریخ
به حکم روایات متواتر از فریقین- که نمونهاي از آن را از کتابهاي معتبر عامه نقل کردیم- باید همهي وقایع امتهاي سابق و
بالخصوص بنیاسرائیل در این امت مو به مو تکرار شود. یکی از وقایع مهم که قرآن ذکر کرده، همان پرستش گوساله است که
باید به حکم همان روایات، در این امت نیز واقع شود.
معیار قبح پرستش گوساله
براي به دست آوردن اینکه آیا پرستش گوساله در این امت هم واقع شده یا نه، باید دید معیار قبح در گوسالهپرستی چیست، آن
وقت روشن خواهد شد که معالاسف در این امت، تاریخ بنیاسرائیل تکرار و امت اسلامی هارون امت را ترك گفته و به پرستش
گوساله روي آوردند! خداي متعال معیار براي نهی از پرستش گوساله را در قرآن کریم در طی دو آیهي توبیخ بنیاسرائیل و هشدار
افلا یرون الا یرجع الیهم قولا و لا یملک لهم ضرا و لا نفعا [ 76 ] ؛ آیا نمیبینید » : به امت اسلامی، با ارجاع به فطرتشان بیان میکند
صفحه 109 ] در آیهي دیگر ] «؟ که آن عجل گفتاري بر آنان بازنمیگوید، و توان آن را ندارد که به آنان ضرر و یا سودي برساند
ألم یروا انه لایکلمهم و لایهدیهم سبیلا [ 77 ] ؛ آیا ندیدند گوساله هرچند بانگی درآورد با آنان سخنی نمیگوید و » : میفرماید
خلاصه آنکه معیار خدایی آن است که مالک ضرر و نفع بندگان خود باشد، و وقتی مسألهاي را «؟ راهی را به آنان هدایت نمیکند
سؤال کردند جوابش را بشنوند و در نتیجه هدایت و رهبري شوند. از گوسالهي میانتهی که فقط از آن بانگی بدون شعور و بدون
محتوا روي میدهد کاري ساخته نیست؛ نه قدرت نفع رسانی و نه آسیب زدن را دارد و نمیتواند جوابگوي سؤالها باشد [ 78 ] . از
تأمل در این دو آیهي شریفه به دست میآید که معیار نکوهش از پرستش گوساله از آن جهت که جسم است نیست، زیرا ممکن
است خداوند- عز اسمه- براي مصلحتی مانند تثبیت روح خشوع و تسلیم که روح اسلام است، فرمان بدهد که در برابر جسمی
جامد، مثل سنگ خشوع نمایند و به دور آن بچرخند، چنان که در اعمال حج و عمره این فرمان را داده و طواف دور خانه را به
که جز سنگ و گل نیست عبادت قرار داده، و یا دست مالیدن به قطعه سنگی را که موسوم به « الطواف فی البیت صلوة » حکم
است عبادت مستحب قرار داده، و یا در برابر مخلوقی مانند آدم علیهالسلام سجده را بر [ صفحه 110 ] فرشتگان واجب « حجرالاسود »
نموده؛ پس بخوبی میفهمیم که معیار قبح پرستش گوساله، جسم بودن آن نیست، بلکه خداي جهانآفرین- جل مجده- مردم را به
راه راست و سعادتآفرین- که همهي ابعاد زندگی انسانی را تأمین کند- هدایت میفرماید، و در این هدایت از هدایت دیگري بی
قل هل من » : نیاز میباشد، و اگر خود به رهبر دیگري نیاز داشته باشد، صلاحیت رهبري را ندارد؛ چنانچه در آیهي شریفه میفرماید
شرکاءکم من یهدي الی الحق، قل الله یهدي للحق، أفمن یهدي الی الحق أحق ان یتبع أمن لایهدي الا ان یهدي فما لکم کیف
تحکمون [ 79 ] ؛ آیا در شریکان که براي من قرار داده و راهبرشان میدانید، هست کسی که به سوي حق راهبري نماید؟ بگو: خدا
به حق رهبري میکند؛ پس کسی که به حق رهبري میکند، سزاوارتر است براي پیروي نمودن، یا کسی که خود در هدایت نیازمند
پس هادي و رهبري که از طرف خدا رهبري میکند (خواه پیامبر «؟! دیگري است؟ پس چه شده بر شما که این گونه حکم میکنید
و یا جانشین او) باید جوابگوي همه سؤالها و در راهنمایی بی نیاز از دیگران باشد. رهبران شیعه، ائمه معصومین علیهمالسلام از
صفحه 35 از 107
مولاي متقیان و اولاد طاهرینش این ادعا را نموده، و به شهادت تاریخ از عهدهي این ادعاي بزرگ برآمدهاند. مولاي متقیان
نفرمود از چه سؤال «. سلونی [ صفحه 111 ] قبل ان تفقدونی؛ از من سؤال کنید، پیش از آنکه مرا نیابید » : علیهالسلام مکرر میفرمود
نمایید، متعلق را حذف فرمود تا شامل هرگونه سؤال گردد. صدوق- رضوان الله علیه- به سند معتبر نقل میکند که: قال رسول الله
ما ینقلب جناح طائر فی الهواء الا و عندنا فیه علم [ 80 ] ؛ هیچ پرندهاي در هوا برنمیزند، مگر ما را در او علم » : صلی الله علیه و آله
لو سنیت لی الوسادة لحکمت بین اهل التوراة بتوراتهم و بین اهل الانجیل بانجیلهم؛ اگر مسند حکومت » : مولا مکرر میفرمود «. است
[ 81 ] . [ صفحه 113 ] «. بر من فراهم شود در میان اهل تورات به تورات و در میان اهل انجیل به انجیل حکم میکنم
معناي وسیع عبادت
من اصغی الی ناطق فقد عبده؛ » : عبادت در اسلام فقط آوردن اعمال خاص نیست، بلکه مفهوم وسیعی دارد. در روایت نبوي است
ان ادنی ما یخرج به » : صدوق در طی حدیث طولانی میفرماید «. هر کس به ناطقی گوش دهد، براستی او را پرستش نموده است
الرجل من الایمان ان یقول للحصاة: هذه نواة ثم یدین بذلک و یبرء ممن خالفه [ 82 ] ؛ کمترین چیزي که با آن شخص از ایمان
(اسلام) خارج میشود، آن است که سنگریزه را هسته (میوه) بنامد و بگوید: آن هسته هست؛ سپس آن را به عنوان دین بپذیرد و
پس دین چنین مفهوم وسیعی دارد. پس به حکم اینکه گفتیم: معیار توبیخ گوساله نه از آن جهت است «. از مخالفانش بیزاري جوید
که جسم است، بلکه اگر کسی مالک ضرر و نفع نباشد و نتواند جوابگوي همهي سؤالها باشد و خود در هدایت به موضوعها و
احکام احتیاج به دیگري داشته باشد، هر چند از افراد گوساله نیست، اما حکم آن را به جهت داشتن معیار قرآنی دارد، و نیز به
حکم اینکه گفتیم: عبادت معناي وسیعی دارد، گوش دادن به نطق و گفتن یک اسمی به جاي اسم دیگري به عنوان دین، شرك و
ماینقلب جناح » : خروج از اسلام است؛ از این رو دانستن شخصی به عنوان خلیفهي رسول رب العالمین [ صفحه 114 ] که میفرماید
که خود رهبران اقرار به جهل و عجز از جواب دادن سؤالها نمایند، در حکم گوساله خواهد بود، و آن را رهبر دانستن «... طائر
ااشرکتم بعد » : عبادت و شرك و خروج از ایمان است، و از این جا فرمایش بعدي صدیقهي طاهره علیهاالسلام که میفرماید
روشن میگردد که اغلب مسلمانان، نادانان و ستمکاران را به عنوان خلیفهي رسول رب العالمین بر خود گرفتند و در چه «... الایمان
لتتبعن سنن بنی » شرکی افتادند و چگونه گوسالهپرست شدند. حیدر علی، پسر میرزا محمد حسن شیروانی، پس از نقل روایت
اقول تأمل عبادة هذه الامۀ العجل و عصیان هارونها [ 83 ] ؛ پس از اینکه داستان تکرار روش بنیاسرائیل در این » : میگوید « اسرائیل
امت شنیدي، تأمل کن این امت چگونه گوسالهپرست شده و هارونشان را نافرمانی کردند.
هشدار قرآن کریم
بخوبی به دست میآید آنچه که از خار نفاق در باطن بوده، پس از رحلت پیامبر آشکار «... ظهر فیکم حسیکۀ النفاق » از جملهي
میگردد، و در باطن براي واژگونسازي عدهاي فعالیت داشتهاند و توطئههاي سري در جریان بوده، و همان حالت نفاق که در باطن
بوده، اینک آشکار گشت، پس باید در دو جهت بحث نمود: ابتدا در [ صفحه 115 ] فعالیت سري که در قرآن کریم به عنوان
الیوم » : هشدار و در تاریخ از طریق عامه به شبکه سري تعبیر شده است، و بعد در فعالیت شتابزده و آشکار. قرآن کریم میفرماید
یئس الذین کفروا من دینکم فلاتخشوهم و اخشونی؛ امروز کافران از آسیب رساندن بر دین شما مأیوس شدهاند، پس ترسی از آنان
جللت ان » : یعنی از مقام عدل من بترسید. در دعاي بعد از زیارت ثامن الائمه- صلوات الله علیه- آمده «. نداشته باشید و از من بترسید
84 ] مقتضاي قاعده به نظر سطحی آن است ] «. یخاف منک الا العدل؛ بزرگتر از آنی که به جز مقام عدل تو مورد بیم و خوف باشی
صفحه 36 از 107
از کفار نترسید و به من امیدوار باشید و توکل داشته باشید؛ زیرا میبینیم که فتح و پیروزي در ،« فلا نخشوهم و ارجونی » : که بفرماید
جنگ بدر را که جز یک فتح بیش نیست، خداي متعال آن را براي برطرف ساختن دلسردي و سستی مسلمانان در جنگ احد
اذ همت طائفتان منکم ان تفشلا و الله ولیهما و علی الله فلیتوکل [ صفحه 116 ] المؤمنون، و لقد نصرکم الله ببدر » : گوشزد میفرماید
و انتم اذلۀ فاتقوا الله لعلکم تشکرون [ 85 ] ؛ هنگامی که دو طایفه از مؤمنان میخواستند سستی به خود راه دهند، خداوند ولی و
متصرف در کار آنهاست و بر خدا مؤمنان توکل کنند. بی شک خدا شما را در بدر وقتی که به ذلت افتاده بودید یاري نمود، پس
در این آیهي شریفه جلو «. از خدا بترسید و به خدا امیدوار باشید، که در این صورت شکرگزار نعمت پیروزي گذشته خواهید بود
سستی و تن دادن به زبونی مؤمنان را پس از فتح و پیروزیی که نصیب آنان شده، میگیرد و به آنها دلداري داده و به داشتن دل
قوي امیدواري میدهد. خدایی که براي یک پیروزي گذشته این چنین دلداري میدهد و روح امیدواري را بارور میسازد، حال
چرا پس از این همه پیروزي که مسلمین از شر مشرکان و کافران رهایی یافتهاند، خداوند مثلا نمیفرماید که: لاتخشوهم و ارجونی
و توکلوا علی!؟ زیرا دیگر ترسی و بیمی از خارج نیست، بلکه ترس از خود مسلمانهاست که نکند یک دفعه خار حسدها و کینهها
بیرون بزند و کار را به اختلاف داخلی بکشاند، که مبادا زحمات رسول اکرم صلی الله علیه و آله با آن همه جانفشانی و کوششهاي
طاقتفرسا، فداي هوس جاه و مقام جاهپرستان حسود و عنود گردد، و توطئهها ادامه یابد، و بالاخره نکند که خلافت الهی مبدل به
[ سلطنت گردد. [ صفحه 117
هشدار پیامبر
رسول اکرم صلی الله علیه و آله نیز کاملا در لحظههاي آخر عمر مبارك خود- به اتفاق مورخان- بشدت نگران و ناراحت بود،
چون میدانست به محض اینکه رهسپار دار انبیا شد، منافقان امت که در کمین بودند بیرون آمده و آنچه که رسول اکرم
بنیانگذاري فرموده از میان خواهند برداشت. شاهد این نگرانی عمیق، روایات بسیاري است که در صحیح بخاري و در دیگر کتابها
باب قول النبی صلی الله » و جوامع حدیث از طریق عامه آمده؛ از باب نمونه به اندکی از بسیار اکتفا میکنیم: بابی است به این عنوان
86 ] . در این باب روایاتی آورده که همهي آنها در همان مضمون ] « علیه و آله لاترجعوا بعدي کفارا یضرب بعضکم رقاب بعض
عن ابن عمر انه سمع النبی صلی الله علیه و آله یقول: لا ترجعوا بعدي کفارا یضرب بعضکم رقاب » : عنوان است؛ از جمله این روایت
باز به سند خود از «. بعض؛ ابن عمر میگوید: شنیدم پیامبر میفرمود: پس از من به کفر برنگردید و بعضی گردن بعض دیگر را بزند
قال النبی صلی الله علیه و آله: لا ترتدوا بعدي کفارا یضرب بعضکم رقاب بعض؛ فرمود: پس از من مرتد » : ابنعباس نقل میکند
قال: قال لی رسول الله صلی الله » [ باز ابوزرعه از جدش جریر نقل کرده: [ صفحه 118 «. نشوید و بعضی گردن بعض دیگر را بزند
علیه و آله و سلم فی حجۀالوداع: استنصت الناس ثم قال لا ترجعوا بعدي کفارا یضرب بعضکم رقاب بعض؛ گفت: پیامبر در
باز در «. حجۀالوداع به من فرمود: مردم را ساکت کن؛ سپس فرمود: پس از من به کفر برنگردید و بعضی گردن بعضی دیگر را بزند
کتاب حدود نظیر این عبارت را از رسول اکرم در خطبهي حجۀالوداع در ضمن نقل، قسمتی از آن را بیان کرده، در آن جا به این
باز صریحتر از اینها در نگرانی پیامبر اسلام صلی «. و یحکم او ویلکم لا ترجعن بعدي کفارا یضرب بعضکم رقاب بعض » : تعبیر است
ثم یؤخذ برجال من » : الله علیه و آله از سعید بن جبیر، از ابنعباس، از رسول اکرم صلی الله علیه و آله که پس از وصف محشر فرمود
اصحابی ذات الیمین و ذات الشمال فأقول: اصحابی! فیقال: انهم لا یزالوا مرتدین علی اعقابهم منذ فارقتهم فأقول کما قال العبد
الصالح عیسی بن مریم: کنت علیهم شهیدا مادمت فیهم فلما توفیتنی کنت انت الرقیب علیهم و انت علی کل شیء شهید؛ سپس
گروهی از اصحاب من در محشر به طرف راست و چپ از جایگاه من (که در روایات دیگر به حوض تعبیر شده) منحرف میشوند،
آنگاه میگویم: اینها اصحاب من هستند، کجا میروند!؟ جواب میرسد که: همین اصحاب تو پس از اینکه آنها را مفارقت نمودي
صفحه 37 از 107
باز در آخر تفسیر سورهي مائده از «.... به اعقابشان برگشت نمودند؛ یعنی، از اسلام خارج [ صفحه 119 ] شده و به کفر بازگشتند
الا و انه » : سعید بن جبیر، از ابنعباس در طی خطبهاي در شرح اوضاع محشر نقل میکند که: رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود
سیجاء برجال من امتی فیؤخذ بهم ذات الشمال فأقول: یا ربی اصحابی! فیقال: انک لاتدري ما احدثوا بعدك فأقول کما قال العبد
الصالح... [ 87 ] ؛ آگاه باشید! به طور تحقیق چنین است که مردانی از امت مرا در محشر میآورند و آنها را به طرف چپ (از جایگاه
من) میبرند، آنگاه میگویم: اي پروردگار! اینان اصحاب من هستند! سپس جواب میآید: تو نمیدانی پس از تو اینان چه
حادثههایی را آفریدند. آنگاه من میگویم، چنانچه عبدصالح، عیسی بن مریم گفت: من مادامی که در میان آنان بودم بر آنان
پس بدین سان رسول اکرم صلی «.... مراقب و گواه بودم، و از هنگامی که مرا قبض روح نمودي، تو خود بر آنان مراقب و گواهی
ما » الله علیه و آله نگرانی خود را ابراز میکرد که اصحابش چه حادثههایی پس از ارتحالش، به بار خواهند آورد. و مراد از حادثهها
آن نیست که آنان مرتکب گناهی شدند، چون ارتکاب گناهان موجب فسق است، حتی اگر چه گناه کبیره باشد، « احدثوا بعدك
بلکه مراد فتنههایی است که موجب ارتداد و مخالفت با آن کسی است که رسول اکرم صلی الله علیه و آله آن را به وصایت خود
نصب فرموده. [ صفحه 120 ] بود؛ زیرا به اجماع مسلمانان [ 88 ] حادثهي مهم دیگر بلافاصله پس از مرگ اتفاق نیفتاده تا موجب
ارتداد و خروج از دین و رجوع به اعقاب باشد، جز مسألهي خلافت و ولایت. بنابراین بر طبق روایات صحیح بخاري و منابع دیگر
89 ] نگرانی شدید رسول اکرم ثابت میشود و هم هشدار آن بزرگوار، که نه فقط رجال اصحاب مرتد میشوند، بلکه به حکم ]
خطبهي حجۀالوداع نگران اکثر مسلمانان بود که در خطر ارتداد قرار میگیرند؛ و چه نگرانی بالاتر از آنکه آن همه زحمت و
طلحۀ بن عبید الله و ابنعباس و جابر بن عبدالله » : جانفشانی، دست خوش ملعبهي چند ریاستطلب واقع گردد. واقدي میگوید
(ظاهرا انصاري باشد) میگویند: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر کشتهشدگان احد نماز خواند و فرمود: من بر اینان شاهد و
گواهم. ابوبکر گفت: یا رسول الله! آیا آنان برادران ما نیستند که اسلام آوردند، به همان گونه که ما اسلام [ صفحه 121 ] آوردیم،
و مجاهده کردند، بدان گونه که ما مجاهده کردیم؟ گفت: چرا! ولکن آنان اجر و پاداش خود را با خرج کردن از بین نبردند، ولی
نمیدانم شما پس از من چه حادثههایی برپا خواهید ساخت. در این وقت ابوبکر گریه کرد و گفت: ما پس از تو زنده خواهیم
تعرضی به دیگران است که در حال « انا علی هؤلاء شهید » 90 ] . نگارنده گوید: ابوبکر با فطانت خود فهمید که در جملهي ] «؟ ماند
حیات هستند؛ لذا ابوبکر استدراك میکند که آنان چه امتیازي بر ما دارند که در روز رستاخیز ما محروم خواهیم بود؟ زیرا مسلم
و نیز « یوم ندعوا کل اناس بامامهم [ 91 ] ؛ هر گروه را با پیامبرش دعوت خواهیم کرد » است که در روز قیامت به مفاد آیهي شریفهي
فکیف اذا جئنا من کل امۀ بشهید و جئنا بک علی هؤلاء شهیدا [ 92 ] ؛ چگونه است وقتی که از هر امتی » : به مفاد آیهي دیگر
شهیدي میآوریم و تو را بر آنان شاهد میآوریم پیامبر شاهد بوده و بر امتش شهادت خواهد داد، وگرنه خارج از امتش خواهد
بود. پیامبر در جواب ابوبکر پاسخ داد: آنان ثوابهاي خود را از بین نبرده [ صفحه 122 ] و زحمتهاي خود را از بین نبردند. این روایت
به منزلهي شارح و حاکم بر سایر روایاتی است که در آن به اصحاب تعبیر شده؛ یعنی، مراد از اصحاب، آن اصحابی است که ثواب
خود را وسیلهي اکل قرار ندهند. پس از فرمایش پیامبر، ابوبکر گریه میکند! این چنین گریهاي از قبیل گریهي فرزندان یعقوب
و جاؤوا اباهم عشاء » : است که دروغین بوده، زیرا به نص قرآن آنان یوسف را به چاه انداختند و پس از آن در نزد یعقوب گریستند
93 ] . این چنین گریهاي دروغین است، زیرا گریه از تأثر اینکه یوسف را گرگ خورده، با گریه از تحسر فراق یوسف ] « یبکون
نمیسازد. گریهي ابوبکر هم با حادثههاي بعدي و بلایی که به سر اهل بیت پیامبر فروریخت نیز سازگار نیست، و عمل بعدي
نشانگر این حقیقت است که آن گریه، گریهي شوق بوده و یا گریهي تحسر!
حزب سري و متشکل
صفحه 38 از 107
از بدو طلوع اسلام، گروهی با هوشیاري خود دریافتند که کار اسلام بالا خواهد گرفت. لازم دانستند که با فراهم نمودن یک حزب
قوي، در این انقلاب پیروزمند براي خود جاي باز کنند. اساسی افراد این حزب سري چنانچه از تاریخ به دست میآید، بدین قرار
ابوبکر گروهی را به اسلام آورد که دسته جمعی به دعوت او مسلمان شده و به رسول اکرم صلی الله علیه و » [ است: [ صفحه 123
آله ایمان آوردند. آنان عبارتند از: عبدالرحمن بن عوف، عثمان، سعد ابن ابی وقاص، طلحه، زبیر، و پس از چندي ابوعبیدهي جراح
94 ] . از این قطعهي تاریخ یگانگی آنان و اینکه ابوبکر در میانشان شخصیت برجسته بوده و به دعوت او این افراد ] «. به آنان پیوست
ابوعبیدهي جراح از جمله کسانی بود که با عثمان بن مظعون، و عبدالرحمن بن عوف و پیروانش قبل » . ایمان آوردند روشن میشود
95 ] . اینان وحدت خود را حفظ نموده و در جریانهاي گوناگون ] «. از دخول پیامبر صلی الله علیه و آله به خانهي ارقم اسلام آوردند
ابوعبیده جراح وقتی که علی را به مسجد آوردند تا با اکراه بیعت کند و امام امتناع از » : اثر همبستگی را به هم نشان دادند؛ مثلا
بیعت مینمود ابوعبیده اظهار داشت: یا اباالحسن! تو جوانی و آنان سالخوردگان قریش هستند، تو تجربه آنان را نداري. ابوبکر از تو
به جهت سالخوردگی و تجربهاندوزياش، به خلافت شایستهتر است! تو فعلا تسلیم خلافت او باش، چنانچه زنده ماندي به تو هم
96 ] . در حکومتی که پس از سقیفه تشکیل شد، خلافت به دست ابوبکر [ صفحه 124 ] و قضاوت به دست ] «! نوبت خواهد رسید
عمر، و اختیاردار اموال عمومی، ابوعبیده گردید؛ به عبارت دیگر، ریاست جمهوري ابوبکر، وزارت اقتصاد به دست ابوعبیده جراح،
وقتی که ابوبکر به خلافت رسید، ابوعبیده به او گفت: من مال را تأمین » : و رئیس دیوان عالی عمر معین شد. ابناثیر مینویسد
97 ] . ابوعبیدهي جراح در سال هجدهي هجري در شام، در زمان ] «. میکنم؛ و عمر به وي گفت: قضاوت را من به عهده میگیرم
خلافت عمر درگذشت؛ اما پنج عضو دیگر به کارگردانی ابوبکر و عمر همچنان پایدار بودند، و آنان از سال اول بعثت تا نیم قرن
بعد در کمک به همدیگر و دفاع از منافع خود هوادار هم بودند، و در همهي صحنههاي سیاسی این نیم قرن حساس که مدخلیت
تامه در شکل دادن تاریخ اسلام را دارد، نقش اساسی را عهدهدار بودهاند. آنان که از آغاز میدیدند رسول اکرم صلی الله علیه و
آله در هر فرصت گاهی تصریحا و گاهی تلویحا براي خلافت بعد از خود، مولاي متقیان علیهالسلام را کاندید و معرفی مینماید،
عهد و پیمان برقرار کردند که در برابر مولا قرار بگیرند. اما سه نفر از این جمعیت (ابوبکر و عمر و عثمان) موفق شدند و طلحه و
زبیر نیز جنگ جمل را به راه انداختند. چنانچه سعد بن ابیوقاص در شوراي عمر نقش مخالف مولا را به خود گرفت. [ صفحه
125 ] با داشتن چنین صحنههایی از تاریخ، بخوبی روشن میشود که یک حزب سیاسی نیرومند در فعالیت سري بوده، و این
اگر ابوعبیده زنده بود، او را به خلافت » : صحنههاي تاریخ، کشف از توطئهي قبلی مینماید. عمر در وقت وفات خود گفت
مسلم است که این آرزوي گزینش ابوعبیده، روي قرار فعالیتهاي قبلی است، وگرنه مانند ابوعبیده در میان صحابه کم .« برمیگزیدم
نبوده.
فعالیت آشکار
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله روز دوشنبه نزدیک ظهر رحلت نمود. در این هنگام ابوبکر در بیرون مدینه در جرف [ 98 ] ، و عمر
در مدینه بود [ 99 ] . عمر، و مغیرة بن شعبه آمدند روي رسول اکرم صلی الله علیه و آله را پس زدند. عمر گفت: عجبا! از هوش
رفته. مغیره گفت: سوگند به خدا! پیامبر وفات کرده. عمر گفت: تو دروغ میگویی، پیامبر نمرده، و با این گفتار میخواهی فتنه
برانگیزي، مگر پیامبر تا منافقان را ریشهکن نساخته میمیرد. آنگاه عمر بشدت تهدید نمود و گفت: هر کس بگوید پیامبر مرده
و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله » : است، دمار از روزگارش درخواهم آورد. ابن اممکتوم، مؤذن نابیناي پیامبر این آیه را خواند
الرسل افان مات او قتل [ صفحه 126 ] انقلبتم علی اعقابکم [ 100 ] ؛ محمد جز اینکه پیامبر است نیست، قبل از وي پیامبرانی
عباس، عموي پیامبر آمد به عمر استدلال کرد که «. درگذشته، اگر او بمیرد و یا کشته شود، شما به گذشتههاي خود برمیگردید
صفحه 39 از 107
پیامبر مرده، اما با این همه عمر اصرار داشت که هرگز پیامبر نمرده! تا ابوبکر را که در منزلش در خارج مدینه و به انتظار نشسته بود
مطلع سازد، و به محض اطلاع وارد مدینه گردید، دید که عمر ایستاده مردم را تهدید میکند. ابوبکر پس از ورود خطبهي
مختصري خواند و آیهاي را که ابنمکتوم خواند و در رأي عمر تأثیري نکرده بود خواند. عمر گفت: عجبا این آیه در قرآن است!؟
عمر گفت: وقتی که ابوبکر این آیه را خواند، » : ابوبکر گفت: آري. از گفتار ابوبکر بظاهر اطمینان پیدا کرد. ابنهشام میگوید
ما اگر چه معتقدیم عمر آنچه از او » : 101 ] . ابن ابیالحدید میگوید ] «. پاهایم یاراي حرکت نداشته و یقین کردم پیامبر مرده است
در این واقعه سر زد بالاتر از این است که چنین برخوردي بکند، ولی در هنگام مرگ رسول خدا از فتنهي امامت ترسید که نکند
دستهاي به آن دست یابند از انصار و یا غیر انصار، و نیز از ارتداد و برگشت مردم از اسلام ترسید، چه اینکه هنوز اسلام ضعیف بود؛
و از خونریزي بیم [ صفحه 127 ] داشت، چه اینکه اکثریت عرب به جهت کشتهشدگان خود انتقامی نگرفته بودند، در انتظار فرصتی
بودند که انتقام خود را بگیرند، مصلحت ایجاب میکرد براي آرامش مردم چنین برخوردي بکند که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله
نمرده. عمر با ایجاد چنین شبههاي در قلب آنان آهنگ بد را در قلب آنان شکست و پنداشتند که عمر راست میگوید، و از دست
زدن به هر ماجرایی بازداشت، به گمان اینکه پیامبر نمرده و همچون موسی علیهالسلام از قوم خود پنهان شده. عمر به آنان میگفت:
پیامبر همچون موسی از نظرهاي شما پنهان شده و برمیگردد و دست آنانی را که مردم را با مرگ وي در فتنه افکندند قطع خواهد
102 ] . آیا این عمل جز این را میرساند که عمر با این نیرنگ و دسیسه میخواست افکار مسلمانان را تا رسیدن ابوبکر ] «. کرد
مشغول دارد و به تصدیق ابن ابیالحدید مردم، دیگر به سراغ انصار و بنیهاشم (اهل بیت) نروند؛ زیرا کسی که اگر توطئهها
صورت نمیگرفت حتما خلافت را پس از رحلت خاتم انبیا صلی الله علیه و آله به دست میگرفت، مولاي متقیان علیهالسلام بود،
هرگاه شاخی از شیطان ظهور میکرد و یا دهان مشرکان گشوده میشد، » : زیرا پس از آن جانفشانیها که به قول صدیقهي طاهره
دیگر جایی براي غیر باقی نمیماند. « برادرش را به گلوگاه دشمن میانداخت، و او هم تا دشمن را گوشمالی نمیکرد برنمیگشت
هنگامی که با ابوبکر بیعت شد، خویشاوندان تیمی او افتخار کردند. » : [ صفحه 128 ] ابن ابیالحدید از قول زبیر بن بکار نقل میکند
محمد بن اسحاق گفته که عموم مهاجران و اکثریت انصار شکی نداشتند صاحب خلافت پس از رسول اکرم صلی الله علیه و آله
103 ] . البته براي سعد بن عباده انصاري فعالیت میکردند. سعد بن عباده، رئیس قبیلهي خزرج ] «. مولاي متقیان علیهالسلام است
انصار بود و خزرجیها به دور او جمع بودند، ولی با وجود مهاجران و بالاخص رقیبش در قبیلهي اوس، خلافت براي او میسر نبود؛ و
براي ابوبکر عدهاي مانند عمر، و ابوعبیده جراح و مغیرة بن شعبه، و عبدالرحمن عوف و عدهي دیگر از اعضاي حزب سري فعالیت
داشتند.
نخستین موفقیت حزب
ابن ابیالحدید و طبري نوشتهاند: گروهی از انصار در سقیفهي بنیساعده به ریاست سعد بن عباده جمع شدند و گفتند: بعد از
محمد صلی الله علیه و آله سعد بن عباده، زعیم و رئیس قبیلهي خزرج را به جاي او برگزینیم! در این هنگام قیس مریض و در بستر
بود. در همان حال، وي را به سقیفه آوردند. وي خطبه خواند و در امتیازهاي انصار سخنها گفت. بالاخره پس از تبادل نظر، قرار بر
این شد که سعد [ صفحه 129 ] خلافت را به دست گیرد و نیز مقرر شد که اگر چنانچه مهاجران زیر بار نرفته و به سوابق و قرابت
هذا اول الوهن؛ این اولین سستی » : میگذاریم. سعد که این سخن را شنید گفت « منا امیر و منکم امیر » احتجاج بنمایند، قرار بر
عمر از جریان اجتماع انصار آگاه گردید. کسی به دنبال ابوبکر که در منزل رسول الله صلی الله علیه و آله بود فرستاد، که هر «. است
اخرج فقد حدث » : عمر دوباره کسی را فرستاد، گفت .« انی لمشغول؛ من سخت مشغولم » : چه زودتر بیرون آي! ابوبکر جواب فرستاد
ابوبکر بیرون آمد، عمر جریان اجتماع انصار و «. امر لابد ان تحضره؛ اتفاقی مهم روي داده که باید خود حضور به هم رسانی
صفحه 40 از 107
آنگاه هر دو « فمضیا مسرعین نحوهم و معهما ابوعبیدة » : گفتکوي آنان را به اطلاع ابوبکر رسانید. عبارت ابن ابیالحدید چنین است
با شتاب همراه با ابوعبیده خود را به سقیفه رساندند. ابوبکر سخنرانی کرد و گفت: مهاجران، خویشاوندان رسول الله صلی الله علیه و
ما مهاجران، فرمانروا میشویم، شما « نحن الامراء و انتم الوزراء و لا نقضی دونکم الامور » : آله و فرزندان او میباشند. سپس گفت
انصار وزیران ما باشید. هرگز کاري بدون مشورت و صواب دید شما انجام نخواهیم داد، و بدون رأي شما به حل و فصل امور
نخواهیم پرداخت. در این هنگام حباب بن منذر جموح بلند شد و گفت: اي انصار! خلافت از آن شماست، آن را محکم نگهداري
نموده و از دست بیرون [ صفحه 130 ] ندهید، هیچ کسی یاراي مخالفت با شما را ندارد. شما عزیزان و قدرتمندان و گروهی انبوه و
از هیبت و سطوت و احترام خاص برخوردار هستید. اکنون همهي مردم به شما چشم دوختهاند، مبادا میان خود اختلافی رخ دهد و
مانع از نیل به هدف؛ یعنی، زمامداري و خلافت گردد؛ و چنانچه اینان (مهاجران) تسلیم نگردیدند، در این صورت- دیگر چنانچه
ابوبکر گفت: نحن الامراء و انتم الوزراء معنا ندارد- فمنا امیر و منکم امیر؛ یک امیر از ما و یک امیر از شما! عمر بلند شد و گفت:
هرگز! مگر دو شمشیر در یک نیام میگنجد!؟ به خدا سوگند! هرگز عرب به فرماندهی شما انصار تن در نمیدهد، در حالی که
و من ینازعنا سلطان محمد و نحن اولیائه و عشیرته؛ کیست که با ما در سلطنت محمد صلی » : پیامبرش از قبیلهي شما نیست؛ و گفت
حباب بن منذر گفت: اي انصار! قدرت را در «. الله علیه و آله به نزاع برخیزد، در حالی که ما دوستان و خویشاوندان وي هستیم
دست خود محکم نگاه دارید و به حرفهاي این مرد (عمر) گوش ندهید، و اگر مهاجران با شما هم رأي نشدند، آنان را از مدینه
بیرون برانید، شما سزاوار زمامداري و خلافت و نیز لیاقت آن را دارید. مگر نه اسلام به برکت شمشیر شما قبیلهي انصار رونق گرفت
یعنی من مرد میدان و یکهتاز « انا جذیلها المحکک، و عذیقها المرجب انا ابوشبل فی عریسه، والله- ان شئتم- لنعیدها جذعه »
عرصهي خلافتم! به خدا سوگند! اگر بخواهید این جنگ را از نو شروع میکنیم و با [ صفحه 131 ] هر کس به مقام منازعه آمد
حباب بن منذر گفت: اي عمر! بلکه خدا تو را «. اذن یقتلک الله؛ در این موقع خدا تو را میکشد » : میستیزیم. عمر در جواب گفت
میکشد. ابوعبیده گفت: اي انصار! شما در آغاز اسلام نخستین یاورانش بودید، حال روا مدارید که اول ویرانی آن نیز به دست
شما انجام گیرد. بشیر بن سعد، که او از قبیلهي خزرج انصار بود و رقیب سعد بن عباده و بر وي رشک میبرد، گفت: اي انصار! در
این شکی نیست که محمد صلی الله علیه و آله از قریش و با اینان (مهاجران) خویشاوند است، و بی شک خویشاوند سزاوارتر به
به اصطلاح نحوي مفعول مطلق است و عامل آن محذوف است. « ابتدارا » در این جمله « ابتدارا زعمتم خوف الفتنۀ » . مقام او میباشد
جمله چنین است: ابتدرتم ابتدارا؛ شتاب نمودید نوع خاصی از شتاب. برگردیم به تاریخ. همین که سخن ابوعبیده تمام شد، ابوبکر
دیگر درنگ روا ندید، به عجله و شتاب تمام از جاي خود پرید و گفت: اینک عمر و ابوعبیده، با هر کدام که صلاح میبینید بیعت
کنید. بالاخره پس از رد و بدلهاي تعارفاتی، آن دو گفتند: جایی که تو باشی نوبت به ما نمیرسد؛ تو فاضلترین مهاجران و جانشین
رسول [ صفحه 132 ] اکرم صلی الله علیه و آله در نماز هستی، دستت را برآور تا با تو بیعت کنیم. همین که دست خود را براي
گرفتن بیعت از آن دراز کرد، بشیر بن سعد به آن دو سبقت گرفته و او را بیعت کرد. حباب بن منذر به بشیر گفت: تو از رشک و
حسدي که به پسر عمویت سعد بن عباده داري بیعت کردي. گفت: نه چنین است، من نخواستم سر و صدا و اختلاف به راه اندازم؛
و قبیلهي اوس که دیدند یکی از بزرگان قبیلهي خزرج بیعت کرد، رئیس قبیله موسوم به اسید بن حضیر، او نیز به رشکی که در دل
از سعد داشت بیعت کرد. پس از بیعت اسید همهي قبیلهي اوس که در سقیفه بودند بیعت کردند، و به این ترتیب، بیعت این خلافت
نامیمون تمام شد. طرفداران این خلافت- که در تاریخ اسلام موجب انحراف اسلام از راه حقیقی خود شد- میگویند: به اجماع
مسلمانها بیعت این خلافت تثبیت گردیده. اینک اقرار ابن ابیالحدید: [ 104 ] . بنیهاشم و زبیر بیعت ننمودند و در منزل مولاي
متقیان علیهالسلام اجتماع نمودند. آنگاه عمر و گروهی دیگر مانند اسید بن حضیر، رئیس اوس، و مسلم بن اسلم به خانهي فاطمه
علیهاالسلام رفتند و گفتند: همه مسلمانها با ابوبکر بیعت کردند، شما نیز مانند سایر مسلمانان با او بیعت کنید. بنیهاشم به این سخن
صفحه 41 از 107
ترتیب اثر نداده، زبیر که در داخل [ صفحه 133 ] خانه بود با شمشیر حملهور شد. عمر گفت: این سگ را دریابید. مسلم بن اسلم
شمشیر را از دست زبیر گرفت و به دیوار زد. آنگاه مولا- صلوات الله علیه- و زبیر و بنیهاشم را براي گرفتن بیعت با ابوبکر به
طرف مسجد بردند. مولاي متقیان علیهالسلام در میان راه میفرمود: انا عبدالله و اخو رسول الله صلی الله علیه و آله. تا در برابر ابوبکر
انا احق بهذا الامر منکم لا ابایعکم و انتم اولی بالبیعۀ لی، اخذتم » : ایستاد، آنگاه خطاب به مولا گفتند: با ابوبکر بیعت کن! فرمود
هذا الامر من الانصار و احتججتم علیهم بالقرابۀ من رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فاعطوکم المقادة و سلموا الیکم الامارة و اما
احتج علیکم بمثل ما احتججتم علی الانصار فانصفونا ان کنتم تخافون الله من انفسکم و اعرفوا لنا من الامر مثل ما عرفت الانصار
لکم. و الا فبدوا بالظلم و انتم تعلمون؛ من به خلافت از شما سزاوارترم و با شما بیعت نمیکنم، شما اولی هستید که با من بیعت
کنید. خلافت را از انصار به دلیل خویشاوندي با رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم گرفتید، اینان فرماندهی را در اختیار شما
گذاشتند و تسلیم شما نمودند. اینک من به همان دلیل که خودتان به انصار استدلال نمودید دلیل میآورم؛ پس اگر ترسی از خدا
در دلتان است، ما را انصاف دهید و از خلافتی که انصار براي شما شناختند، شما نیز همان را در ما بشناسید، وگرنه برگردید به ظلم
صفحه 134 ] عمر گفت: دستبردار نیستیم، تا از تو با ابوبکر بیعت بگیریم. مولاي متقیان علیهالسلام ] «. و ستم که خود آگاه هستید
احلب یا عمر! لک شطره اشدد له الیوم امره، لیرد علیک غدا؛ اي عمر! اینک بدوش، قسمتی از این شیر دوشیده از آن » : فرمود
آنگاه ابوعبیده گفت: یا اباالحسن! تو در سن جوانی هستی و «. توست، امروز کار را به منفعت او محکم کن، تا فردا به تو برگرداند
اینان سالخوردگان قریش هستند و تو تجربهي آنان و آشنایی به امور آنان را نداري، و ابوبکر را در این امر از تو قویتر میدانم، به
این خلافت رضایت بده، اگر زنده ماندي و عمر به تو مجال داد، تو به این امر به جهت برتري و خویشی و سابقهي اسلام و جهاد
شایستهتري. سبحان الله! جوانی که در جنگ احد هاتف الهی صدا میزند: لافتی الا علی لاسیف الا ذوالفقار، و پیامبر اسلام صلی
الله علیه و آله مکرر میفرمود: اقضاکم علی، و صدها عبارتهاي نظیر آن، و آن همه دوران دلاوري و وسعت احاطه و معرفت به امور
نادیده گرفته میشود و مولا را به عقب میزنند. اگر مولا تجربه نداشت و احاطه نداشت، پس چرا عمر پس از چهار سال در همهي
امور مملکت اسلامی، ناچار از مشورت با مولاي متقیان میگردد؟ چنان که میبینیم عامه به حد تواتر نقل کردهاند که عمر گفت:
بود، براي ما « حسیکۀ النفاق؛ خار نفاقی که در دلها خلیده » : لو لا علی لهلک عمر. این حقایق تاریخی، سر تعبیر صدیقهي طاهره
روشن میکند که چگونه با برنامههاي سري و پشت پرده در زمان پیامبر، و بیرون زدن آن پس از [ صفحه 135 ] رحلت آن
بزرگوار، برنامهي امامت و زعامت الهی را از مسیر خود دگرگون ساختند.مرحوم آیۀ الله سید محمد باقر صدر در بیان توطئهي
در این داستان میبینیم وقتی عمر داستان سقیفه را شنید که انصار در آن اجتماع نموده، » : سري، در کتاب فدك چنین میگوید
ابوبکر را با خبر ساخت. مسلم است با خبر شدن عمر، این داستان را به طریق وحی نبوده. میبینیم پس از آمدن ابوبکر و قانع شدن
وي به اینکه پیامبر وفات کرده، عمر فقط ابوبکر را با خبر میسازد! پاسخ منطقی این گونه عمل، جز اینکه اتحاد مثلثی با برنامهي
معین راجع به خلافت میان وي و ابوبکر و ابوعبیده بوده است، نیست. حال به فرضهایی که این احتمال را مسجل مینماید رجوع
میکنیم: 1. چنانچه گفته شد، چرا عمر فقط ابوبکر را از جریان سقیفه با خبر میسازد و او را به بیرون از دارالنبوة میخواند و پس از
با اشارهي مجدد متوجه جریان میشود، ناگهان خارج شده و با شتاب تمام روانهي سقیفه میشود؟ « انی لمشغول » جواب ابوبکر که
زیرا چه اشکال داشت که پس از خبر دادن به ابوبکر و جواب اعتذار او، شخصی دیگر از بزرگان مهاجران را بخواهد؟ این اصرار
در بیرون ساختن ابوبکر و پس از اطلاع با شتاب رفتن به سقیفه را وجهی نمیماند، جز همان اتحاد سري، وگرنه اگر هدف [ صفحه
136 ] فقط راندن انصار از صحنه و سپردن حق به مهاجران بود، حال که ابوبکر اعتذار نمود، دیگري از بزرگان مهاجر را براي این
کار معرفی میکرد. باید توجه داشت که عمر در خبر دادن به ابیبکر، واسطه را میفرستد و خود شخصا حاضر نمیشود؛ زیرا اگر
خود میرفت، ممکن بود پرده از توطئه برافتد و بنیهاشم از آن بویی ببرند. عمر در دفعه دوم که بر حسب قاعده باید خودش
صفحه 42 از 107
میرفت، باز واسطه را میفرستد و این بار به ابوبکر پیغام میدهد که جریانی اتفاق افتاده که لازم است ابوبکر شخصا در آن جریان
حضور به هم رساند؛ بنابراین به نظر میآید ضرورتی براي حضور ابیبکر نمیماند، مگر اینکه قراردادي بوده و هدف، اجراي همان
قرارداد است. 2. انگیزهي اصرار عمر در اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله وفات نیافته و تهدید آنانی که میگفتند: پیامبر فوت کرده،
با وجود استماع آیه از ابنمکتوم، چند چیز میتواند باشد: اول اینکه از شدت علاقه، عقل و شعور خود را در آن ساعت رحلت
پیامبر صلی الله علیه و آله از دست داده بود؛ دوم اینکه واقعا- با دست ندادن شعور- یقین کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله وفات
یافتنی نیست؛ سوم اینکه غرض خاص سیاسی باشد. اما احتمال اول که عمر شعور خود را از دست بدهد، به شهادت تاریخ، عمر از
علاقهمندان به رسول خدا نبود، چه اینکه اگر چنین علاقهاي بود، به این زودي اندوه از دست دادن رسول اکرم صلی الله علیه و آله
از سر بیرون نمیکرد، آن هم به این زودي که یک ساعت بعد در سقیفه چنان حال طبیعی بگیرد و مشغول بحث و جدال گردد! و
مسلم است [ صفحه 137 ] شخصی که در حد از دست دادن شعور به کسی علاقهمند باشد، لااقل چند روزي حوصلهي گفت و
شنود عادي را ندارد، تا برسد به اینکه در شوراي به آن عظمت مشغول بحث و مجادله گردد. اما احتمال دوم، که واقعا یقین کند
پیامبر مردنی نیست، این هم درست نیست؛ زیرا قبل از ارتحال به چند روز و یا به چند ساعت چگونه شخصی که اعتقاد دارد پیامبر
مردنی نیست، در هنگام شدت مرض رسول خدا صلی الله علیه و آله که فرمود: دوات و قلم حاضر کنید تا چیزي را بنویسم که
«... ان النبی » : هرگز با وجود آن اختلاف ننمایید، عمر مانع شد و گفت: حسبنا کتاب الله؛ و چنانچه در صحاح عامه آمده نیز گفت
که قلم یاراي نوشتن آن را ندارد؟ پس به طور مسلم یقین داشت که رسول الله صلی الله علیه و آله را مرگ و یا مرض درمییابد. در
را تلاوت کند، عمر بن زائده آیه را تلاوت کرد «... و ما محمد الا رسول » تاریخ ابناثیر آمده که قبل از آنکه ابوبکر آیهي شریفهي
(علاوه از تلاوت ابن اممکتوم) باز خلیفه قانع نشد، تا ابوبکر دررسید و پس از شنیدن آیه از او، عمر قانع گردید! حال که این دو
احتمال بی وجه شد میماند احتمال سوم که غرض از آن، ایجاد هرج و مرج و سرگرم داشتن مردم و یا معطوف داشتن فکرها به
این نقطه که آیا پیامبر مرده، و یا اینکه پیامبر نمیمیرد، از فکر بیعت کردن با خلیفهي حقیقی و یا دیگري غیر از ابوبکر بازدارد، تا
ابوبکر بیاید و تدبیري که قبلا آماده کرده بودند با حضور ابوبکر عملی سازند. از این رو میبینیم پس از حضور ابوبکر، عمر
اطمینان خاطر [ صفحه 138 ] حاصل میکند که کار از خاندان هاشم بیرون رفت، و با کمال فراغت خاطر مشغول جمعآوري اخبار و
فعالیت و تدبیرهاي بعدي گردید. 3. شکل حکومتی که پس از بیعت تشکیل یافت؛ زیرا به تصریح ابناثیر، خلافت به دست ابوبکر،
و رسیدگی به بیتالمال به دست ابوعبیده، و قضاوت به عهدهي عمر گذاشته شد. این سه مسؤولیت که هر کدام ارکان حکومت را
تشکیل میدهد، نمیتوان گفت که به طور تصادفی بوده، بلکه چنین تقسیمی حاکی از توطئه و برنامه قبلی بوده است. 4. عمر در
همین » : ابن ابیالحدید از تاریخ طبري نقل میکند .« اگر ابوعبیده زنده بود، کار خلافت را به او میسپردم » : وقت مرگش میگفت
که عمر را خنجر زدند، به او گفته شد: چه کسی را جانشین خود میکنی؟ گفت: کی را جانشین کنم، اگر ابوعبیده زنده بود، او را
جانشین میکردم و اگر مورد سؤال قرار بگیرم، به پروردگارم میگویم که: از پیامبرت شنیدم میفرمود: ابوعبیده، امین این امت
به او گفتند: سفارشی نداري؟ گفت: گفتارم را به شما در یک کلام جمع میکنم، که باید سرپرستی » : تا آن جا که میگوید «! است
105 ] و اشاره به حضرت علی علیهالسلام فرمود. مسلما لیاقت ] « شما را فردي به دست بگیرد که او در اجراي حق از همه بالاتر باشد
و خلافت ابوعبیده موجب نشده که عمر این آرزو را [ صفحه 139 ] بنماید، زیرا بر حسب این روایت به لیاقت مولا هم اذعان داشت،
اما نخواست مسؤولیت خلافت را در حال زندگی و مرگ به عهده بگیرد، و نیز امانت ابوعبیده به تنهایی نمیتواند سبب این آرزو
باشد، زیرا پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله فقط از ابوعبیده تمجید نمیکرد، بلکه عدهي بسیاري از صحابه از طرف قرین الشرف
نبوي به بالاترین از این تمجید مخصوص میشدند؛ مانند: سلمان و مقداد و ابوذر، چنانچه در صحاح عامه و شیعه وارد شده است.
.6 «.... تفرون من القتال و یتوکفون الاخبار » : 5. صدیقهي کبرا- صلوات الله علیها- حکومت ابوبکر را به حزب سیاسی تعبیر میفرمود
صفحه 43 از 107
از این جمله بخوبی روشن است که میان آن دو قرارداد .«... احلب یا عمر حلبا لک شطره » : مولاي متقیان علیهالسلام به عمر فرمود
سري بوده تا به یاري هم براي ربودن خلافت برخیزند و با برنامهي مشخصی تعقیب نمایند، وگرنه روز سقیفه به تنهایی آن وسعت
را نداشت تا این محاسبات سیاسی در آن انجام بگیرد و خلافت را تقسیم کنند. 7. مسعودي [ 106 ] نامهاي را از معاویه به محمد بن
ابیبکر نقل میکند که در آن معاویه، ابوبکر و عمر را شریک در غصب حق مولاي متقیان میداند، و تشکیلات مخفی را براي قیام
ما و پدر تو در میان ما، بدرستی بر » [ علیه امام علیهالسلام به آنان نسبت میدهد. از جمله در قسمتی از آن نامه آمده: [ صفحه 140
فضیلت پسر ابیطالب آشنا بودیم، و حق او بر ما لازم و اطاعت او بر ما واجب، ولی از وقتی که باري متعال آنچه دربارهي پیامبر
صلی الله علیه و آله مقدر کرده بود برگزید و وعدهي خود را به وسیلهي او ظاهر و تمام کرد و بر مردم اتمام حجت کرد و به سوي
خود برگرفت، پدر تو و فاروق (عمر) نخستین فردي بودند حق او را قطع کرده و با خلافت وي مخالفت کردند و بر این هدف اتفاق
داشته و هماهنگی فراهم کرده و علی را به بیعت ابوبکر دعوت کردند و علی خودداري کرد و بازایستاد، و بر او سخت گرفته و
چنین به نظر میآید که تمام فعالیتها با «... اتفاق داشته و هماهنگی فراهم کرده » از جمله «. مشکلات بزرگی را بر او وارد ساختند
نقشهریزي و توطئههاي قبلی انجام گرفته است [ 107 ] . خلاصه اینکه کاملا روشن است که کار سقیفه خلق الساعه نبوده و مسلما
نتیجهي توطئهي قبلی بوده، که هم قرآن به آن هشدار داده بود و نیز رسول گرامی صلی الله علیه و آله تصریحا و تلویحا- چنان که
بیعۀ ابیبکر کانت فلتۀ؛ بیعت ابوبکر » : اشارت رفت- گوشزد فرموده بود. به قول شاعران زبردست شیعه، در جواب عمر که گفته بود
چنین گفتهاند: ولکن امرا کان ابرم بینهم و ان قال قوم فلتۀ غیر مبرم [ 108 ] . [ صفحه 141 ] ولی مسأله « حادثهي بدون تدبیر بود
خلافت امري بود که در میانشان قبلا طرحریزي شده بود، اگرچه گروهی گفتند: حادثهي بدون تدبیر بود. و دیگري گفته: زعموها
فلتۀ ماحید لا و رب البیت و الرکن المشید انما کانت امورا نسجت بینهم اسبابها نسج البرود چنان میپندارند که حادثه دفعی بود، نه
به خداي کعبه و رکن استوار قسم! آن چنان شد سقیفه را از پیش در بین خود بافته بودند، همچون بافتههاي برد.
پوسیده شدن دین
متن: سمل جلباب الدین شرح: در هنگام رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله به دار انبیا، پوشش دین پوسیده و کهنه شد، در
حالی که در کمال طراوت بود. در این جمله، صدیقهي طاهره علیهاالسلام اشاره میفرماید که با غلبهي شما به امر خلافت، دین
پوسیده و کهنه شد. در اینجا این سؤال پیش میآید، مخالفان اهل بیت علیهالسلام که به قدرت رسیدند، هر یک در طول تاریخ به
فتوحاتی نایل شده و جهانگشایی نمودهاند و اسلام و قرآن را در اقطار جهان ترویج نمودند، و به شهادت تاریخ، جهانگشایی نه
فقط در عصر به اصطلاح خلفاي راشدین بوده، بلکه در عصر اغلب خلفاي بنیامیه و بنیالعباس اتفاق افتاده و دنیا با دین جامع و
کامل [ صفحه 142 ] روبهرو شد؛ پس چگونه است که صدیقهي طاهره علیهاالسلام میفرماید: پوشش دین پوسیده شد!؟ اینک
پاسخ، والله المستعان اما این که چگونه به محض رحلت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و اشغال خلافت، دین پوسیده شد، چون
اساس پوسیدگی در آن وقت گذاشته شد و در همان زمان، پوسیدگی دین با تصدي نا اهل و نادان شروع گردید. خشت اول گر
نهد معمار کج تا ثریا میرود دیوار کج اما اینکه با به قدرت رسیدن مخالفان اهل بیت گسترش اسلام شروع گردید، باید قبلا فهمید
که تازگی و طراوت و زنده بودن دین با چه چیز صورت میگیرد. آیا خود دین میتواند خود را محافظت نماید و بیش برود یا نه؟
مسلما جواب منفی است؛ زیرا قانون بدون عملی شدن آن در جامعه و به وسیله مردم، نخواهد توانست قدرت خود را حفظ کند و تا
دین در اجتماع رسمی و عملی نشود، پس از مدتی به کلی از بین رفته و از خاطرهها محو خواهد شد، و حتی بر فرض اینکه معارف
و محتواي آن در پایهاي بلند باشد، آیا دین با فتوحات و لشگرکشی به اقطار جهان و در نتیجه، آوازهي بلندش میتواند نگهدار
خود باشد؟ پاسخ این سؤال نیز منفی است. دین با آوازهي بلند و طرفداران بسیار، باز قدرت نگهداري خود را ندارد؛ چون این ادعا
صفحه 44 از 107
از اهمیت بیشتري برخوردار است، پاسخ آن در طی مقدماتی داده میشود. 1. دین چیست؟ دین مجموعهاي است از عقیدهها و
عملها که [ صفحه 143 ] آدمی با داشتن آن عقیدهها و پیروي از آن اعمال به کمال مناسب خود نایل میگردد. مرحوم بلاغی چنین
الدین فی هذا المقام عبارة عن روابط الانسان مع مقام الالهیۀ من حیث الاعتقاد بما یرجع الاله و رسله و کتبه و » : تعریف میکند
عبادته و الطاعۀ و الشریعۀ [ 109 ] ؛ دین در این مقام عبارت از روابط انسان با مقام الهی است، از جهت اعتقاد به چیزي که به خدا و
توضیح آنکه انسان را افکار مختلف زیر سؤال قرار میدهد، از خود «. پیامبران و کتابهاي آسمانی و اطاعت و شریعت ارتباط دارد
میپرسد این جهان هستی آیا سازنده و مدبري دارد یا نه، و بر فرض داشتن آن، میتوان به درك آن نایل شد یا نه؟ آیا او همهي
صفات کمالی را دار است یا نه؟ و یکی از صفات کمالی، حکیم بودن ذات متعال است؛ آنگاه این سؤال پیش میآید: به چه علت
و حکمتی این خلقت را بنا نهاد، و غرض از خلقت آدمی و پدیدههاي دیگر چیست؟ آیا این خلقت آغاز و انجامی دارد یا نه؟ آیا
در انجام چگونه خواهد شد؟ تکلیف آدمی با این همه اختلافها در عقاید و افکار چیست؟ آیا در مدتی که در این جهان به سر
میبرد، ناچار از تمدن و حکومت است؟ حکومتش چگونه است؟ آیا اعمال خودش چگونه است؟ اصلا در عالم حسن و قبحی
وجود دارد و یا همهي این حرفها [ صفحه 144 ] بافتهي خیال و اوهام است؟ آیا عمل و رفتار انسان راجع به خود و بستگان و
جامعهاش چگونه است؟ این افکار و صدها از این قبیل سؤالها را باید این مجموعهي الهی به اسم دین جوابگو باشد. 2. جامعیت
قرآن: ادعاي قرآن آن است که این مجموعهي به اسم دین اسلام آن چنان جامع است، که کتابش گواه صادق و غالب بر کتابهاي
آسمانی که دربارهي پاسخگویی به این سؤالها براي بشر فرود آمده، و جوابگوي همهي پرسشها در همهي موضوعها خداشناسی و
جهانبینی و سایر موضوعها که تاکنون به فکر بشر رسیده و یا خواهد رسید. دلیل بر این ادعا آیهي شریفه است، و دربارهي کتاب
و انزلنا الیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه من الکتاب و مهیمنا علیه [ 110 ] ؛ ما کتاب را به » : آسمانی، قرآن این چنین میفرماید
پس کتاب الهی به همهي کتابهایی «. حق به سوي تو فروفرستادیم که تصدیق کنندهي همهي کتابهاي آسمانی و حاکم بر آنهاست
که پاسخگوي سؤالها چه دربارهي خداشناسی و جهانبینی و سؤالهاي دیگر بوده و دچار انحراف شده، نظارت و سیطره دارد. پس
قرآن هم در اوج عظمت خود چنان است که پاسخگوي همهي سؤالها و ضامن اصلاح همهي ابعاد زندگی بشر میباشد. [ صفحه
145 ] جامعهي اصلاح شده و تکامل یافته داراي خصلت ویژهاي است؛ چنان جامعهاي با عمل به دستورهاي جامعهي نمونه، الگویی
براي همهي جهانیان خواهد شد و آنان را از افراط و تفریط در همهي شؤون اعتقادي و عملی و فردي و اجتماعی و سیاسی و
بازداشته و بر آنان شاهد و مراقب بوده و از انحراف جلوگیري خواهد کرد. قرآن « آیین مملکتداري » اقتصادي و در یک کلمه
و کذلک جعلناکم امۀ وسطا لتکونوا شهداء علی الناس و یکون » : خطاب به جامعهي اسلامی که پیروان اسلام هستند چنین میفرماید
مراد از «. الرسول علیکم شهیدا [ 111 ] ؛ و بدین گونه شما را امتی میانه قرار دادیم، تا بر مردم گواه باشید، و پیامبر بر شما گواه باشد
ما » : شهید، مراقبت و نظارت است و این معنا از خود قرآن استفاده میشود. خدا از قول عیسی بن مریم علیهالسلام نقل میکند که
قلت لهم الا ما أمرتنی به ان اعبدوا الله ربی و ربکم و کنت علیهم شهیدا مادمت فیهم فلما توفیتنی کنت انت الرقیب علیهم و انت علی
کل شیء شهید [ 112 ] ؛ جز آنچه مرا بدان فرمان دادي (چیزي) به آنان نگفتم؛ (گفتهام) که: خدا، پروردگار من و پروردگار خود
را عبادت کنید، و تا وقتی در میانشان بودم بر آنان گواه بودم؛ پس چون روح مرا گرفتی، تو خود بر [ صفحه 146 ] آنان نگهبان
در قسمت دوم و در آخر آیه مجددا میفرماید: « فلما توفیتنی » پس از « انت الرقیب علیهم » از جملهي «. بودي، و تو بر هر چیز گواهی
به دست میآید که شهید همان رقیب و ناظر میباشد. به طور خلاصه آنکه خدا از عیسی بن مریم « و انت علی کل شیء شهید »
علیهالسلام بازخواست میکند که این انحراف در عقیدهي عیسویان و غلو و افراط دربارهي تو و مادرت که خدا میپندارند از کجا
نشأت گرفته، و مگر تو مراقب آنها نبودي که نگذاري منحرف گردند!؟ جواب میدهد: مادامی که من در میانشان بودم، شهید و
و» مانع از غلو و تجاوزشان بودم. پس شهید از نظر خود قرآن، یعنی ناظر و مراقب، و با استفاده از این توجیه قرآنی، معناي آیهي
صفحه 45 از 107
چنین میشود: ما مسلمانان را در تمام شؤون و جهتهاي زندگی ناظر و مراقب جهانیان قرار دادیم؛ البته چنین نظارتی نه به «... کذلک
هو سماکم المسلمین من قبل و فی » : تنهایی، بلکه در تحت نظارت و مراقبت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، زیرا در قرآن میفرماید
هذا لیکون الرسول شهیدا علیکم و تکونوا شهداء علی الناس [ 113 ] ؛ و او پیش از قرآن و در قرآن شما را مسلمان نامید، تا رسول
3. دین و پاسخ به مشکلات: حال دینی که میخواهد به «. خدا بر شما ناظر و مراقب بر شما، و شما نیز ناظر و مراقب جهانیان باشید
همهي [ صفحه 147 ] جهانیان ناظر و آنها را در همهي جهتها از افراط و تفریط نگهداري کند، ناگزیر باید پاسخگوي همهي سؤالها
باشد و جواب کافی و لازم را بدهد، وگرنه افراد بشر در برابر سؤالها آرام نمیگیرد، و اگر جواب کافی یافت و از تنگناي سؤال
که همواره در باطن انسانها هست- رهایی یافت، آرام میگیرد، و الا در ورطهي افراط و یا تفریط دچار -« به چه علت » و « چرا »
خواهد شد. چه اینکه بدون نور نبوت، انسان با وجود اختلاف عقیدهها در زمینههاي گوناگون راه صواب را نپیموده و خلأ فکري
خود را آن طوري که با سعادت واقعی او ارتباط دارد پر نخواهد ساخت. در چنین هنگامی که نور نبوت در میان نباشد، دین بالطبع
کهنه و رو به افسردگی خواهد نهاد، و چون دین چنین است، میبینیم در آغاز نبوت رسول اکرم صلی الله علیه و آله از هر سو روي
به حضرتش نهاده و سؤالهاي گوناگون مینمودند، و دین جدید را بالفطره پاسخگوي همهي جهتها میدانستند. و اینکه این همه در
تکرار گردیده بر روي همین اساس است. پس دین جهانی و باقی تا روز قیامت باید در همه ادوار و قرون به « یسئلونک » قرآن
همهي فکرها مسلط بوده و با اصلاح آنها و هدایت به حد وسط الهی، آنها را نگهداري و نظارت نماید؛ در غیر این صورت،
اختلاط فکرهاي دیگر آن را پوسیده خواهد نمود و باید همهي افکار را تحت سیطرهي خود قرار بدهد، تا پویایی خود را حفظ
نموده و از زوال مصون باشد. 4. دین وسیلهي سلطنت نیست: باید هدف از قدرت یافتن و [ صفحه 148 ] خاضع کردن ملل دیگر،
وسیلهاي باشد براي دادههاي نوینی که به طور کلی حیات آنان را تجدید نماید؛ و اگر فقط هدف از استیلاي بر دیگران سلطنت و
تعبیر فرموده و از آن بشدت تحذیر شده و فرموده: آخرت با « علو فی الارض » فرمانروایی باشد، این همان است که قرآن از آن به
تلک الدار الاخرة نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الارض و لا » : سعادت از آن کسانی است که چنین هواهایی در سر نداشته باشند
و از فرعون به بدي یاد میکند، آن جا که « استکبرت ام کنت من العالین » . 114 ] و چنین حالتی بالاتر از استکبار است ] « فسادا
پس، از دیدگاه اسلام و قرآن به قدرت رسیدن وسیله است براي پیاده کردن معارف و علوم .« ان فرعون علی فی الارض » : میگوید
الهی، تا زمینه براي عمل به دستورهاي سعادتآفرین فراهم شود. 5. ضرورت پاسخگویی به نیازهاي علمی: پس از فتوحات و
جهانگشایی که راه براي ملل متمدن قدیم، مانند هند و مصر و یونان و چین و سایر ملتهاي دیگر باز شده و به اسلام روي آوردند،
چون رسوبهایی از دین و افکار خود در آنان بود، میبایست دین تازه با تحرك فکري و اسلوب تازه با آن رسوبها به مبارزه
پرداخته، تا بتواند آن افکار را تحت الشعاع قرار داده و بر آنها سیطره و غلبه داشته باشد، و اگر قدرت تحرك و طراوت نداشته
باشد، همان افکار کهنه با توجیهات مختصري و تطبیق آن با دین جدید، چهرهي دین را دگرگون و [ صفحه 149 ] فرسوده ساخته و
بلکه بدتر میکند. چنین دینی که واجد تحرك و پویایی باشد، باید جوابها و راه حلهاي گسترده و وسیع و کافی را در همه شؤون
داشته باشد، تا بتواند در برخوردها مهیمن و غالب شود. آیا متصور است چنین دینی بدون شهید و مراقب باشد؟ بدون تردید چنین
مکتبی باید قطب علمی داشته باشد که در تحت نظارت او اداره شود، و این نظارت در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله با خود پیامبر
و پس از وي قطبی که بتواند چنین نظارتی داشته باشد، بجز اوصیاي طاهرینش- که از گوشت و پوست و استخوان خود پیامبر
هستند- چه کسی میتواند باشد، تا دین را پس از قدرت رسیدن و دوران بازسازي در همهي جهتها اداره نماید، وگرنه دین پوسیده
و کهنه میگردد، و دین بدون قیم و ناظر بسان شتر و گاو و پلنگی است که یک واحد مرکب از فکرهاي التقاطی دیگران خواهد
شد. پس از طرح این مقدمهها چنین نتیجه میگیریم که باید دین الهی در مقابل جولان فکري بشر که شعلهاي از لایتناهی است و
نقطهي انجامی ندارد حرکت نموده و به تمام سؤالها پاسخ لازم و کافی را بدهد، وگرنه دین پوسیده و کهنه میشود و چنین دینی
صفحه 46 از 107
باید برخوردار از شاهد و مراقبی در هر عصر از طرف ذات احدیت باشد، تا بتواند پا به پاي تکامل فکر بشري خلأ موجود را پر
سلونی قبل ان تفقدونی؛ پیش از آنکه مرا نیابید، هر سؤالی دارید » : کند؛ لذا میبینیم که مولاي متقیان علیهالسلام مکرر میفرمود
سمل جلباب الدین؛ پوشش دین » : صفحه 150 ] روي همین اساس است که صدیقهي طاهره علیهاالسلام میفرماید ] «. مطرح کنید
یعنی با انحراف خلافت از خلیفهي حقیقی، دین الهی فاقد شاهد و مراقب و قطب علمی شد و چنین دینی به فرسودگی « پوسیده شد
کشیده میشود، اگر چه کشورگشایی بشود و بر محیط جغرافیایی اسلام افزوده گردد، بدون اینکه دین تازه با افکار نو خود مرزهاي
تفکر را بگشاید و خلأ فکري آن جوامع را پر کند، و نشانهي چنین فرسودگی هم اکنون پس از چهارده قرن بخوبی مشاهده
میشود. اسلام گرچه مرزهاي هندوستان و دیگر کشورها را گشود، ولی از نظر فکري در دیار هندوستان مغلوب افکار تند بوداییان
شد و به صورت اسلام تصوفی به قلب اسلام برگشت و آن هم با آن همه فرقههاي گوناگون. از این طرف در مقابل فلسفهي یونان
نتوانست توجیههاي لازم را ارائه دهد، قهرا مطالب فیلسوفان یونان در لباس اسلام به محیط اسلامی برگشت. آري میبینیم بدین سان
دینی که فاقد شاهد و مراقب شد، این چنین فرسوده میشود که با انحطاط و ضعف فکري و علمی مسلمانان، کار به جایی رسید که
میبایست مسلمانان تحرك علمی داشته و شاهد و ناظر بر مردم جهانیان باشند. هم اینک براي حل کوچکترین مسألهي علمی خود
باید مستشار از خارج بیاورند. حتی آثار این فرسودگی در زمان خلیفهي دوم بخوبی مشاهده میشود. علماي یهود و نصارا براي رفع
مشکلهاي علمی میآمدند و از فن [ صفحه 151 ] الهیات سؤال میکردند، ولی جوابی دریافت نکرده و در عوض تکفیر میشدند و
به قول سعدي: چو حجت نباشد جفاخوي را به پرخاش درهم کشد روي را
سیماي خلیفهي اول قبل از اسلام
متن: و نطق کاظم الغاوین و نبغ خامل الافلین، و هدر فنیق المبطلین فخطر فی عرصاتکم. شرح: خشم فروخوردهي گمراهان به سخن
درآمد، و گمنامان پست مرتبه ظاهر شدند، و پیشتازان باطلگرا در عرصهي شما میدانداري نمودند. این سه عنوان تعبیر از یک فرد
است که فعلا با غروب آفتاب نبوت و رسالت، خفاشوار میدانداري مینماید. خلیفهي اول در اینکه قبل از انقلاب رسم و عنوانی
فی حدیث ابیبکر و النسابه: انک من » : نداشته، عامه در کتابهاي خودشان متعرض شدهاند. از باب نمونه ابناثیر در النهایه میگوید
الزمع رذال المال یقال » : 115 ] و جوهري در صحاح میگوید ] « زمعات قریش، الزمعه بالتحریک التلعۀ الصغیره اي لست من اشرافهم
لما بویع لابی بکر جاء ابوسفیان بن حرب الی علی- صلوات الله علیه- [ صفحه 152 ] فقال » : در استیعاب آورده .« هو من زمعهم
ابن ابیالحدید در شرح نهجالبلاغه آورده که زبیر بن بکار در موفقیات حکایت کرده «! غلبکم علی هذا الامر ارذل بیت فی قریش
ما حملک علی ان وأدت؟ چه چیز تو را وادار کرد که دختر خود را زنده » : که ابوبکر در جاهلیت به قیس بن عاصم منقري گفت
باز ابن ابیالحدید در شرح خود «. مخافۀ ان یخلف علیهن مثلک؛ ترسیدم مثل تو بر آنها صاحب و شوهر گردد » : بگور بکنی؟ گفت
اما ما ذکرت من وفائک فلعمري لقد وفی ابوك (زبیر) لتیم » : عبدالملک بن مروان در جواب نامهي مصعب بن زبیر نوشت » : آورده
و عدي بعداء قریش و زعانفها؛ اما آنچه که نوشتی از وفاي خودت، به جان خودم سوگند! پدرت به تیم و عدي، مطرودان و اراذل
قال لما قبض رسول الله ارتجت » : قریش، وفا نمود. (زعانف: جمع زعنف: رذل و پست). در استیعاب از سعید بن مسیب نقل کرده
مکۀ فسمع بذلک ابوقحافه فقال ما هذا؟ قالوا قبض رسول الله صلی الله علیه و آله قال امر جلل. قال فمن ولی بعده قالوا ابنک! قال
فهل رضیت بذلک، بنو عبدمناف و بنو المغیرة قالوا نعم. قال لامانع ما اعطی الله، و لا معطی لما منعه الله [ 116 ] ؛گفت: وقتی که روح
رسول خدا صلی الله علیه و آله به ملأ اعلی پیوست، [ صفحه 153 ] صدایی در مکه پیچید و ابوقحافه آن صدا را شنید و گفت:
چیست این صدا؟ گفتند: رسول خدا صلی الله علیه و آله رحلت فرمود. گفت: اتفاق بزرگی است. گفت: چه کسی بعد از او زمام
امور را به دست خواهد گرفت؟ گفتند: پسر تو! گفت: به این مسأله پسران عبدمناف و پسران مغیره رضایت دادهاند؟ گفتند: آري.
صفحه 47 از 107
« مثالب صحابه » کلبی در کتاب «. گفت: هیچ کس مانع از عطاي الهی و هیچ بخشندهاي بر چیزي که خدا او را منع کند نخواهد شد
لم یکن له نسب شریف و لا حسب منیف و کان فی الاسلام خیاطا و فی الجاهلیۀ معلم الصبیان و نعم ما قیل- کفی للمرء » : آورده
نقصا ان یقال، بانه معلم اطفال و ان کان فاضلا- و کان ابوه سلبی الحال ضعیفا و کان کسبه اکثر عمره من صید القماري و الدماسی
لا یقدر علی غیره فلما عمی و عجز ابنه عن القیام به التجاء الی عبدالله بن جذعان من رؤساء مکۀ فنصبه ینادي علی مائدته کل یوم
لاحضار الاضیاف و جعل له علی ذلک ما یعونه من الطعام؛ ابوبکر داراي نسب شریف و خاندان نجیب و اصیل نبود، و هنگامی که
اسلام را پذیرفت خیاطی میکرد و در زمان جاهلیت معلم بچهها بود، و چه خوب سروده شاعر: براي نقصان شخصی کفایت میکند
که بگویند: او معلم اطفال بوده، اگرچه فاضل و دانشمند هم باشد؛ و پدرش شخص وارونه حال و ضعیفی بود و اکثر عمرش را به [
صفحه 154 ] صید کبوتر و... میپرداخت و چیز دیگري قادر نبود تا کور شد و پسرش از رسیدگی به وي ناتوان شد، به عبدالله بن
«. جذعان، از رؤساي مکه، ملتجی شد و او هم او را براي صدا زدن مهمانان روزانه برگمارد و از این باب بر او مقرري قرار داد
و اخرج الحاکم ان ابا قحافه لما سمع بولایۀ ابنه، قال هل رضی بذلک بنو عبدمناف و بنو » : آورده « صواعق محرقه » ابنحجر در
المغیرة. قالوا نعم. قال: اللهم لا واضع لما رفعت و لا رافع لما وضعت؛ حاکم میگوید: وقتی که ابوقحافه خلافت پسرش را شنید،
گفت: آیا به این امر بنو عبدمنات و بنو مغیره راضی هستند؟ گفتند: آري. گفت: بارالها! کسی را تو بلند کنی کسی نمیتواند او را
اجمع النسابون ان اباقحافه » : آمده « الزام النواصب » در کتاب «. فرونشاند، و کسی را که تو فرونشانی کسی نمیتواند او را بلند کند
در عبارت پیشین خطبهي حضرت زهرا «. کان یعلم اولاد الیهود؛ علماي نسب اجماع دارند که ابوقحافه اولاد یهود را درس میداده
117 ] است، اشاره به یکی از خواص شیطان ] «... لما اختار الله » که جواب از جملهي « ظهر فیکم حسیکۀ النفاق » علیهاالسلام، جملهي
در مجمع البحرین گفته: [ صفحه 155 ] وسواس خناس؛ .« من شر الوسواس الخناس » : است که قرآن کریم با اشاره به آن میفرماید
یعنی، شیطان، زیرا خنس؛ یعنی، چیزي پس از پنهان شدن باز ظاهر شود، و این یکی از خصلتهاي شیطان است؛ وقتی که انسان خدا
فاتقوا » : را متذکر شد، پنهان شده و وقتی از قلب یاد خدا رفت بیرون میآید. و رسول خدا صلی الله علیه و آله را قرآن ذکر مینامد
الله یا اولی الالباب الذین آمنوا قد انزل الله الیکم ذکرا، رسولا یتلوا علیکم آیات الله [ 118 ] ؛ اي صاحبان عقل که ایمان آوردهاید! از
پس بنابراین ذکر «. خدا پروا داشته باشید! چه اینکه به تحقیق خدا بر شما ذکر و رسولی فرستاد که بر شما آیات خدا را میخواند
خداوندي (رسول اکرم صلی الله علیه و آله) از میان شما غایب شد، نوبت چگونه به شیطان خناس میرسد که نطق بکند و اظهار
وجود نماید!
توبیخ انصار!
و اطلع الشیطان من مغرزه هاتفا بکم فالفاکم لدعوته مستجیبین و للغرة فیه ملاحظین، ثم استنهضکم فوجدکم خفافا و احمشکم » : متن
فالفاکم غضابا فوسمتم غیر ابلکم و اوردتم غیر شربکم، هذا و العهد قریب و الکلم رحیب و الجرح لما یندمل و الرسول لما یقبر؛ و
شیطان از نهانگاه خود سر درآورد و شما را به سوي خود خواند [ صفحه 156 ] و شما را به دعوت خود پذیرا یافت و بر فریبش
آماده، سپس شما را به قیام کردن فراخواند، شما را بسیار چالاك یافت و به هیجان آورد، دید که در راه او چه خشمناك میباشید
و در نتیجه مرکبی غیر از مرکب خودتان براي خود انتخاب کردید، و بر چشمه آبی را ندید که شما را در آن نصیبی نخواهد بود.
این شتابزدگیها انجام گرفت، هنوز دیري از رحلت پیامبر نگذشته و جراحت درونی ما در فراق رسول اکرم صلی الله علیه و آله التیام
شرح: سیاق این چند جمله، سیاق توبیخ و سرزنش است، و چون لحن آن بسیار «! نپذیرفته، و پیکر پاکش به خاك سپرده نشده است
تند است، حتما کارهایی که پس از رحلت رسول اکرم صلی الله علیه و آله صورت گرفته، همه نه از راه قهر و غلبه و بدون اختیار و
علاقه بود، بلکه همگی از راه رضا و رغبت و کمال میل بوده، و چون چنین است سزاوار توبیخ و سرزنش مؤکد میباشد. در
صفحه 48 از 107
جملههاي شریفهي فوق دو قسم هماهنگی با قرآن کریم از شریکۀ القران به نظر میآید: هماهنگی لفظی و معنوي؛ هماهنگی لفظی
انفروا خفافا و ثقالا [ 119 ] ؛ به طور دسته جمعی به بیرون شهر چه سبکبار و » : در به کار بردن لفظ خفاف که در قرآن کریم آمده
و هماهنگی معنوي را در به کار بردن لفظ استجابت نه اجابت، که آن نیز در چندین مورد از قرآن کریم به « چه گران بار کوچ کنید
صورتهاي مختلف آمده، اعمال فرموده. [ صفحه 157 ] یادگار نبوت- صلوات الله علیها- حاضران جلسهي سخنوري را- که اکثر
آنان را انصار تشکیل میداد- توبیخ میفرماید که شما با آن همه سوابق درخشان خدمت به اسلام از عهدهي امتحان الهی برنیامدید
و با سهلانگاري و کمال میل و علاقه، امامت و خلافت کبراي الهی را از بین بردید، و این آمادگی کامل را با دو گونه بیان مجسم
و قال الشیطان لما » : میفرماید: 1. فألفاکم لدعوته مستجیبین: استجابت دعوت و نه اجابت که در آن اشاره به گفتار خود ابلیس است
قضی الامر إن الله وعدکم وعد الحق و وعدتکم فأخلفتکم و ما کان لی علیکم من سلطان الا ان دعوتکم فاستجبتم لی فلا تلومونی و
لوموا انفسکم [ 120 ] ؛ و شیطان هنگامی که کار تمام شد (و حکم شقاوت کافران صادر گردید) گفت: نبود مرا به شما قدرت و
تسلطی جز اینکه شما را (به سوي باطل) خواندم، پس شما آن را با جان و دل پذیرفتید، پس مرا ملامت نکنید و خود را ملامت
فی المثل اگر گفتم برو کلاه فلانی را بیاور! علاوه بر آن شما سر را هم آوردید! شما شیطان را نه تنها اجابت، بلکه از جان و « کنید
2. و للغرة فیه ملاحظین: در مصباح المنیر آمده: لحظته بالعین، و لحظت الیه «. دل او را استجابت نموده و به او رضا و رغبت داشتید
راقبته و نظرت الیه بمؤخر العین عن یمین و یسار [ صفحه 158 ] و هو اشد التفاتا من الشزر؛ یعنی، نگریستم با چشم و نگاه کردم به
سوي او، یعنی او را کاملا پاییدم و نگاه کردم به سوي او با دو طرف چشم از راست و چپ، و این تعبیر توجه بیشتر را میرساند از
را با باء و الی « لحظ » - اینکه گفته شود: نظرت الیه شزرا؛ یعنی، او را تند و خیره نگاه کردم. صدیقهي طاهره:- صلوات الله علیها
« نظر » و للغرة فیه ملاحظین تعبیر فرمود، تا توجه و التفات کامل را برساند؛ مانند قرآن کریم که کلمهي « فی » تعدیه نفرمود و بلکه با
121 ] یعنی ابراهیم علیهالسلام نگاه ] « فنظر نظرة فی النجوم، فقال انی سقیم » : را با حرف الی و باء تعدیه نفرمود، آن جا که فرمود
خود را به ستارگان دوخت و مستقر ساخت. در این آیه، خداي متعال کلمهي نظر که مرادف لحظ میباشد را با فی تعدیه فرمود، تا
برساند نگاه کردن ابراهیم به ستارگان (مانند: نگاه کردن ستارهشناس) همراه با دوختن چشم و تعمق و تدبر بوده و لذا با فاء (تفریع:
استفادهي بیماري از ستارگان، فقط از عهدهي ستارهشناس ساخته است نه از .« فقال انی سقیم » : نتیجه گرفتن) عطف فرموده و گفت
هر نگاه سطحی. در این جمله هم شریکۀ القرآن میفرماید: شما هم تمام چشمتان را به شیطان و به دعوت فریبآمیز او دوخته
او هم شما را به نهضت طلبید. شریکۀ « ثم استنهضکم » بودید و شیطان زمینه را در شما کاملا مهیا دید، حال که زمینه کاملا مهیا شد
القرآن این جمله را به ثم عطف [ صفحه 159 ] فرمود تا فاصله و بعد بسیار این خیزش را در برابر خلافت الهی برساند، زیرا میان
انصار- که محفوف به آثار نبوت و مندهش از نزول قرآن بودند و در راه اسلام متحمل زحمتها و مشقتهایی گردیدند، و پیامبر
عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه و آله آن همه به خلافت بلافصل مولاي متقیان علیهالسلام تأکیدهاي فراوان فرموده بود- این
سابقهها کجا و نادیده گرفتن آن عهدها و زیر پا گذاشتن آن همه پیمانها و میثاقهاي مؤکد کجا! این چنین عطفی مانند عطف به ثم
؛ [ الحمد لله الذي خلق السموات و الارض و جعل الظلمات و النور ثم الذین کفروا بربهم یعدلون [ 122 » : در این آیهي شریفه است
سپاس مخصوص خداوندي است که آسمانها و زمین را آفرید و تاریکیها و نور را قرار داد (با این همه که مانند و عدیلی ندارد و
فوجدکم خفافا و احمشکم فألفاکم غضابا؛ » «! فاصلهي بسیار بین خدا و بتها هست) سپس کافران به خدا مانند و عدیل قرار میدهند
شیطان دید عجب سبکبال و چالاك هستید و از تهیج او چقدر غضبناك و مصمم در اجراي فرمانش میباشید. دو نمونه از چالاکی
آنان در فرمان بردن از شیطان: 1. سید بزرگوار، صاحب الکرامات الباهرة، رضی الدین [ صفحه 160 ] ابوالقاسم علی بن موسی بن
سزاوار آن بود که ماجراي سقیفه را » : جعفر بن محمد الطاووس الحسنی الحسینی، در کتاب نفیس کشف المهجۀ (ص 43 ) آورده
مستور بدارند و آنچه که مایهي رسوایی است آشکار ننمایند. چه رسوایی از آن بالاتر که پیکر پیامبر مفترض الطاعه را که خدا امر
صفحه 49 از 107
به تعظیم و بزرگ داشتن فرموده و هم او سبب آنچه به سعادت دنیا و آخرت رسیدهاند گشته، همچنان انداختند و آن قدر صبر
نکردند تا آن پیکر مقدس را غسل و کفن نموده و حق مصیبت بزرگ از دست رفتن چنان پیامبر عظیم الشأن را ادا نمایند، بلکه با
کمال شتابزدگی پیکر پاکش را بی غسل رها کرده و خود در طلب ریاست و دنیاداري شدند؛ دنیایی که خداي متعال آنها را به
2. فقید علم و تشیع، شهید آیۀ الله سید «! زهد در آن امر فرموده، و آن چنان رها کردند که گوئیا در آرزوي مرگش بودهاند
اما انصار در بی اهمیت شمردن و بی اعتنایی به نصوص » : محمدباقر صدر- رضوان الله علیه- در کتاب فدك (ص 83 ) آورده
خلافت کبراي الهی (در خصوص مولاي متقیان- صلوات الله علیه-) به همهي مسلمانان سبقت جستند! هنگامی که حرص خلافت و
آز امارت آنان را واداشت که در سقیفه بنیساعده مجلس شورایی تشکیل بدهند تا به یکی از قبیلهي انصار بیعت گیرند، و در نتیجه
مولاي متقیان- صلوات الله علیه- نتوانست در وقت احتجاج به خلافت خود و تثبیت آن از طریق نصوص و روایات نبوي، گواهان و
همراهی از [ صفحه 161 ] انصار در جهت تحکیم- خلافت منصوص- پیدا کند، زیرا اگر بعد از صورت گرفتن بیعت به صحت آن
«. نصوص شهادت میدادند، مسلما گرفتار تناقض ننگینی میشدند
سقوط در فتنه
اشاره
متن: ابتدارا خوف الفتنۀ! الا فی الفتنۀ سقطوا و ان جهنم لمحیطۀ بالکافرین. شرح: حضرت زهرا علیهاالسلام در این قطعه، هماهنگ با
آیه شریفه (توبه ( 9) آیه 49 ) به یکی از مصادیق، به عذر اجتناب از فتنه و در عین حال سقوط در فتنه اشاره فرموده، که کار آنان نیز
به عذر اجتناب از فتنه بود، اما در عین حال وقوع در فتنهي عظیم. یکی از منافقان در عذر تخلف از شرکت در جنگ تبوك به
و منهم من یقول ائذن لی و لا تفتنی الا فی الفتنۀ سقطوا، و ان جهنم لمحیطۀ بالکافرین » : رسول اکرم صلی الله علیه و آله گفت
123 ] ؛ برخی از آنان میگویند به من اجازه عدم شرکت را بده، و مرا به فتنه نیانداز آگاه باش در عین اجتناب از فتنه در فتنه ]
عذر عدم شرکت منافقان به این منطق بود که یکی از آنان چنین بیان میکند: چون من «. فرورفتند و جهنم به کافران احاطه دارد
شیفتهي زنان هستم، میترسم دلباختهي زیبارویان [ صفحه 162 ] رومیان (بنیالاصفر) بشوم. خدا در جواب این عذر وقاحتآمیز
فرمود: هشیار باش! با این ترك جهاد، خود در فتنه افتادند، زیرا با این عذر دروغ و بهانهجویی در صدد فرار از جنگ میباشند،
وگرنه کسی که عازم به جهاد در راه خدا میباشد، شیفتهي محبوب واقعی خود میباشد: به حقش که تا حق جمالم نمود دگر هر
چه دیدم خیالم نمود چنین فردي برتر از جمال ازلی محبوبی ندارد، لذا با کمال اخلاص جانش را نثار میکند. و چنین دلباخته و
با زیبارویان چه کار. پس («! و اجعل قلبی بحبک متیما؛ و قلب مرا به حب خود اسیر و شیدا قرار ده » : متیمی (اقتباس از دعاي کمیل
آن کسی که عذر میآورد که از فتنهي زیبارویان در هر اسم، دروغ میگوید، شوق جنگ ندارد و ذوق لقاء الله در سرش نیست، و
چنین فرد متخلفی کافر است و جهنم به کافران احاطه دارد. شریکۀ القرآن میفرماید: این ابتدار و شتاب به ربودن خلافت، شتاب
اي ابتدرهم ابتدارا؛ یعنی، شتاب کردید، ولی شتاب مخصوصی! ابن ابیالحدید در بیان این شتاب « ابتدارا » : خاصی بود، چون فرمود
عمر در پیشاپیش او (ابوبکر) میدوید و آن قدر نعره زده بود که دهانش کف کرده و اطرافیانش که پیراهنهاي » : چنین میگوید
صنعا (پایتخت یمن) در تن داشتند او را احاطه کرده بودند، در بین راه هر کس را میدیدند بشدت او را میزدند و به پیش
124 ] . همچنین ] «! میکشیدند و از او با مالیدن دستش به دست ابوبکر [ صفحه 163 ] (چه بخواهد و چه نخواهد) بیعت میگرفتند
ابنعباس از عمر نقل میکند که در منبر گفت: فلما » : ابن ابیالحدید در مقام اعتذار از خوف فتنه، از قول عمر چنین نقل میکند
خفت الاختلاف قلت لأبی بکر: ابسط یدك ابایعک...؛ همان وقت که از اختلاف ترسیدم، به ابوبکر گفتم: دستت را بگشا تا تو را
صفحه 50 از 107
بیعت کنم. او هم دستش را گشود و من با او بیعت کردم... چون ترسیدم اگر بیعت نگرفته محل را ترك کنم و بیعت به دیگري
اتفاق بیفتد، در چنین حالی یا باید با آن شخص بیعت میکردیم و یا خودداري مینمودیم و در هر دو صورت مستلزم محذوراتی
بود؛ زیرا اگر بیعت میکردیم بیعت، به کسی بود که در باطن به بیعت او تن ندادهایم، و اگر خودداري میشد، بیم خونریزي و
125 ] . متن: الا فی الفتنۀ سقطوا و ان جهنم لمحیطۀ بالکافرین. شرح: آگاه باشید که خود با عذر واهی (ترس از ] «. جنگ میرفت
فتنه) در فتنه افتادید و مسلما جهنم به کافران احاطه دارد. آري به هیچ وجه این شتابزدگی از جهت غمخوارگی به اسلام نبود، بلکه
هواي ریاست و خلافت آنها را به شتابزدگی واداشته بود، مبادا دیگران به حق و یا به ناحق آن را به دست آورند. اینک با [ صفحه
164 ] ارائهي دو دلیل میبینم که آنان بجز ربودن خلافت، هوایی در سر نداشتند: 1. اگر آنان در واقع غمخوار اسلام و مسلمانان
بودند، میبایست آن را که خود در باطن اعتقاد به لیاقت و کفایتش داشتند مقدم میداشتند، و این نکته از فرمایش مولی المتقین در
؛ [ لقد تقمصها ابن ابیقحافۀ و هو یعلم ان محلی منها محل القطب من الرحی [ 126 » : خطبهي شقشقیه استفاده میشود که میفرماید
پیراهن خلافت را فرزند ابیقحافه به تن خویش کرد، در حالی که به طور تحقیق او میدانست که محل من در خلافت به منزلهي
یعنی چگونه محور آسیاب رکن در چرخیدن سنگ با نظام خود میباشد، همان گونه محل مولا در ؛« محور و قطب در آسیاب است
لابقیت لمعضلۀ » : و یا میگفت « [ لولا علی لهلک عمر [ 127 » : خلافت، مانند همان محور است. عمر بن الخطاب مکرر میگفت
خداي متعال مرا در هیچ مشکلی بدون ابوالحسن قرار ندهد. علاوه از نصوص متواتر غدیر و غیره که هر « [ لیس لها ابوالحسن [ 128
دو حاضر و ناظر بودند، و در تبریک به منصب خلافت مولا در غدیر مشارکت داشتند، و اگر دلشان به حال. [ صفحه 165 ] اسلام
میسوخت، لازم بود بر فرض اینکه اگر بدون توطئه هم مردم مدینه یکجا و یکدل با آنان بیعت میکردند و ابدا هم نصی از رسول
اکرم صلی الله علیه و آله راجع به خلافت مولا نبود، آنها به جهت غمخوارگی به اسلام، مولا را مقدم میداشتند، و همه با کمال
خلوص نیت به آن بزرگوار بیعت مینمودند؛ و چنانچه در ظاهر که ابوعبیده و عمر به ابوبکر گفتند که: با بودن تو نوبت به ما
نمیرسد! همگی این جمله را به مولا میگفتند. و چه خوب به مقام مولا معرفت و شناخت داشتند و علیرغم این شناخت چه
ستمهایی که مرتکب نشدند! انسانی که واجد مقام خلوص باشد همواره واقع را آن طور که هست میبیند. نمونهاي از غمخواري و
فداکاري براي مصلحت جامعه و کشور، رفتار وزیر خارجهي ژاپن، آن طور که نقل شده میباشد. میگویند: وزیر مربوطه وقتی
مشاهده کرد معاون وي در دفاع و حفظ منافع کشورش ماهرتر و هشیارتر میباشد و آن بهتر میتواند به کشورش خدمتگزاري
نماید، به آسانی از منصب خطیر خود استعفا میدهد تا معاونش بهتر بتواند از منافع کشورش دفاع نماید. آري منطق غمخواري این
است که انسان مصلحت شخصی خود را فداي مصلحت جمعی نماید. 2. اگر آنان براستی مصلحت اسلام را خواستار بودند و هوایی
دیگر به سر نداشتند، چرا از تصمیم آخرین لحظههاي رسول اکرم صلی الله علیه و آله جلوگیري و ممانعت نمودند!؟ ابن ابیالحدید
در هر دو صحیح بخاري و مسلم از ابنعباس نقل میکند که چنین گفت: وقتی که » : جریان را این طور [ صفحه 166 ] شرح میدهد
رسول خدا صلی الله علیه و آله در حال احتضار بود، تنی چند از صحابه، از جمله عمر بن الخطاب حاضر بود. رسول خدا صلی الله
علیه و آله فرمود: بیارید براي شما نامهاي بنویسم که هرگز پس از آن دچار گمراهی نشوید. آنگاه عمر گفت: مرض او را فراگرفته
(و العیاذ بالله حرف بی حساب میزند) در نزد شما قرآن هست، کتاب خدا کافی است (احتیاجی به نوشتهي دیگر نیست. گوئیا
رسول اکرم صلی الله علیه و آله این را نمیدانست که کتاب خدا کافی است!) حاضران جلسه در اثر این گفته به مجادله پرداختند و
دچار اختلاف شدند. بعضی از آنان میگفتند: نامه را حاضر سازید تا رسول خدا صلی الله علیه و آله آنچه مایهي اختلاف است
براندازد، و برخی دیگر میگفتند: حق همان است که عمر گفت! تا آنکه اختلاف میان حاضران بالا گرفت و بگومگوها زیاد شد.
حضرت فرمود: برخیزید! و آنان برخواستند. بعد از این ماجرا ابنعباس مکرر میگفت: بزرگترین مصیبت از آنجا آغاز شد که مانع
کسی که براستی غمخوار اسلام باشد، .« [ نوشتن نامه شدند و نگذاشتند نامهاي را که موجب از بین رفتن اختلاف بود بنویسد [ 129
صفحه 51 از 107
باید از فتنه بترسد و میبایست فرصت مزبور را غنیمت شمرده، با دل و جان نامه را آماده میساخت. حال مدلول [ صفحه 167 ] نامه
چه بود- از قرائن قطعیه آشکار است که در مورد خلافت بود- کاري نداریم، چون فعلا در مقام اثبات این هستیم که مدعیان
کأنهم لم یسمعوا الله سبحانه یقول: » : خلافت غمخوار اسلام نبودند و جز ریاست، هوایی دیگر به سر نداشتند، و به فرمایش مولا
بلی! و الله لقد سمعوها و وعوها، و لکنهم « تلک الدار الاخرة نجعلها للذین لایریدون علوا فی الارض و لا فسادا و العاقبۀ للمتقین »
حلیت الدنیا فی أعینهم وراقهم زبرجها [ 130 ] ؛ گویی آنان مثل اینکه قول خداي سبحان را نشنیدند که میگوید که: جهان آخرت
را براي کسانی که ارادهي علو و ریاست در روي زمین و فساد را ندارند قرار دادیم، و عاقبت از آن متقین است. آري، سوگند به
ترك « الا فی الفتنۀ سقطوا » «! خدا! خوب شنیدند و خوب فهمیدند، ولی دنیا در چشمشان شیرین و در مقابل زینت دنیا دل باختند
جهاد در رکاب رسول خدا صلی الله علیه و آله فتنه است، و لازمهي آن غلبهي جهل بر نادانی و کفر بر ایمان و شرك بر توحید
است. در این مورد هم پس زدن خلیفۀ الله، حامل امانت کبراي الهی، خود فتنه بود که به عنوان جلوگیري از فتنه اتفاق افتاد. چنانچه
یدعونه الی بیعتهم التی عم شؤمها الاسلام، و زرعت فی [ صفحه 168 ] قلوب اهلها الاثام » : در زیارت جامعهي غیرمعروفه آمده است
وعقت سلمانها، و طردت مقدادها، و نفت جندبها، و فتقت بطن عمارها و حرفت القرآن و بدلت الاحکام و غیرت المقام، و اباحت
الخمس للطلقاء و سلطت اولاد اللعنا علی الفروج و الدماء، و خلطت الحلال بالحرام، و استخفت بالایمان و الاسلام و هدمت الکعبۀ و
اغارت علی دار الهجرة یوم الحرة، و ابرزت بنات المهاجرین و الانصار للنکال و السوئۀ، و البستهن ثوب العار و الفضیحۀ [ 131 ] ؛ او
را (مولاي متقیان- صلوات الله علیه-) به بیعتشان دعوت میکردند، بیعتی که نحوست و شومی آن تمام اسلام را فراگرفت و در قلب
همهي مسلمانان تخم گناه را کاشت، بیعتی که به سلمان عاق شد [ 132 ] ، [ صفحه 169 ] و مقداد از جامعهي دولت اسلامی طرد
133 ] شد، و جندب [ صفحه 170 ] (ابوذر [ 134 ] ) تبعید شد، و شکم عمار [ 135 ] شکافته شد، و عملا قرآن تحریف شد، و احکام و ]
مقام عوض شد، و خمس بر آزادشدگان پیامبر مباح شد، و اولاد لعنتشدگان را بر ناموسها و خونها مسلط [ صفحه 171 ] کرد، و
حلال و حرام را مخلوط نمود، و اسلام و ایمان را سبک شمرد، و حقیقت کعبه را ویران نمود، و به دار هجرت (مدینه) غارتگرانه
حمله برد، و دختران انصار و مهاجران را براي شکنجه و بیداد بس حاد به بیرون ریخت و بر آنان لباس عار و رسوایی « حرة » در روز
که عبارت از « اولو الامر » در این فراز از زیارت به تحریف قرآن اشاره میفرماید، به عنوان یکی از هزار و مشتی از خروار «. پوشانید
معصومین- صلوات الله علیهم- میباشد، تطبیق به معاویه و یزید پسر او و ولید بن یزید بن عبدالملک، این دزدان و غاصبان خلافت
شد، تا جایی که حجاج بن یوسف در زمان عبدالملک بن مروان به خلیفه گفت: خلیفۀ الله! و گفت: خلافت مقامی والاتر از نبوت
است و آسمان و زمین با خلیفه استوار است، و خلیفه در نزد خدا بالاتر از ملائکهي مقربین است. سؤال میشد چگونه خلافت بالاتر
از نبوت است؟ در جواب میگفت: آیا جانشین شخص مهمتر است، یا کسی که پیام او را میبرد؟ خالد بن عبدالله قسري (فرماندار
به ولید بن یزید « اولو الامر » مکه) از طرف هشام بن عبدالملک گفت: هشام- و العیاذ بالله- بهتر از پیامبر است [ 136 ] . تا آن جا که
و» : بن عبدالملک، معروف به سکیر بنیمروان منطبق شد. شبی قرآن را باز کرد، در اول صفحه دید این [ صفحه 172 ] آیه است
فرمان داد قرآن را آویختند و تیر و کمان را گرفت و قرآن .« استفتحوا و خاب کل جبار عنید من ورائه جهنم و یسقی من ماء صدید
را تیرباران نمود و گفت: اتوعدنی بجبار عنید فها أنا ذاك جبار عنید اذا لاقیت ربک یوم حشر فقل لله: مزقنی الولید آیا مرا تهدید
. [ میکنی که ستمگر معاندي هستم؟ آري من همان هستم، اگر پروردگارت را در قیامت دیدي بگو: مرا ولید پاره کرد! [ 137
سرآغاز استخفاف اسلام
اساس استخفاف اسلام و ایمان در زمان خلفاي ثلاثه؛ یعنی، بنیانگذاران سلطنت بنیامیه آغاز شد، گرچه در این باره در کتابهاي
طلب الامویون » : کلامی شیعه مفصل بحث شده، ولی ما به جهت اختصار به تاریخ تمدن اسلامی جرجی زیدان بسنده میکنیم
صفحه 52 از 107
الخلافۀ لانفسهم و هم یعلمون ان اهل البیت احق بها منهم [ 138 ] ؛ آنگاه که بنیامیه خلافت را براي خود دست و پا میکردند، خود
خوب میدانستند که اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله سزاوارتر از خودشان به آن منصب میباشند و دلیل اهل بیت بر اساس
صحیح استوار میباشد. فقیهان و متقین در فرصتهاي مناسب به فضیلت اهل بیت توجه داده و خلفاي اموي را به [ صفحه 173 ] جهت
انجام منکرات و مخالفتهاي شرعی نصیحت میکردند، و از ظلمها و تجاوزها که در راه رسیدن به خلافت به حریم فضیلت و
انسانیت انجام میدادند پرهیز میدادند و در دعوت به تقواي الهی قصور نورزیدند.... تا نوبت خلافت به عبدالملک بن مروان
رسید. وي بناي کارش را بر فشار و سختگیري نهاد و در سال 75 ه. ق پس از کشتن عبدالله بن زبیر به مکه رفت و از آن جا به
مدینه- که مرکز دوستان و یاران اهل بیت بود- رفت و در آن جا خطابهاي ایراد کرد و در آن خطابه چنین گفت: اما بعد. من
خلیفهي مستضعف، یعنی، عثمان و خلیفهي مدارا کننده، یعنی، معاویه و خلیفهي بی عقل و سفیه، یعنی، یزید بن معاویه نیستم.
هشیار باشید! من این امت را جز با شمشیر معالجه نخواهم کرد تا همگی مطیع و رام گردید.... سوگند به خدا! پس از این اگر کسی
مرا به تقواي الهی تذکر دهد، گردن او را خواهم زد. سپس جرجی زیدان میگوید: هم او نخستین کسی است که بناي نهی از منکر
یکی از مواردي که موجب خفت اسلام شد، همان است که در این .«. را در اسلام شکست و بناي نهی از معروف را گذاشت
وقتی به » : بیعتی که کعبه را ویران ساخت. باز در تاریخ تمدن اسلامی آمده « و هدمت الکعبه » : زیارت شریفه به آن اشاره میفرماید
وي (عبدالملک) بشارت خلافت داده شد، قرآن میخواند، قرآن را بست و گفت: این آخرین دیدار من با تو است! او بسیار تظاهر
به دینداري [ صفحه 174 ] میکرد و وقتی که به خلافت رسید، دنیاداري بر او غلبه کرد و دین را فراموش کرد. از چنین آدمی
تعجب نیست که به فرماندارش، حجاج بن یوسف، دستور دهد که کعبه را با منجنیق ویران سازد، و عبدالله بن زبیر که پناهنده به
حرم الهی بود کشته و سرش را از تن در مسجدالحرام جدا نماید. همان کعبهاي که جنگ در آن حریم جایز نبوده، ولی او حلال
شمرده و لشگریانش تا سه روز در وسط مسجدالحرام مسلمانان را میکشتند، و سرانجام خانهي کعبه را با خاك یکسان نموده و در
و اغارت علی » . [139] «. میان سنگهاي کعبه آتش برافروختند، و تا آن تاریخ چنین فاجعه و هتک حرمتی در اسلام اتفاق نیفتاده بود
به دارالهجرة هجوم برده شد و خلاصهي آن فاجعهي تاریخ این است که مسعودي در مروج « حره » در روز « دار الهجرة یوم الحرة
وقتی که ستمگري یزید و کارگزاران وي فراگیر شد، و کفر وي در نتیجهي کشتن فرزند پیامبر صلی الله علیه و » : الذهب مینویسد
آله و شرابخواري، و فرعونیت وي ظاهر شد، بلکه فرعون در رفتار با رعیت خود از یزید عادلتر بود، مردم استاندار وي (عثمان بن
محمد بن ابیسفیان) و مروان بن حکم و سایر بنیامیه را از مدینه خارج کردند.... [ صفحه 175 ] یزید در حرکت تلافیجویانه،
140 ] رسید، مردم آن جا- که در میان ] « حره » سپاهی از شام به فرماندهی مسلم بن عقبه مري به طرف مدینه فرستاد.... وقتی سپاه به
آنان عبدالله بن مطیع عدوي و عبدالله بن حنظله غسیل انصاري بود- با آن سپاه به جنگ پرداختند و جنگ بزرگی درگرفت و عدهي
زیادي از مردم در این جنگ کشته شدند، از بنیهاشم و قریش و انصار، و از آل ابیطالب، عبدالله بن جعفر بن ابیطالب، و جعفر
بن محمد بن علی بن ابیطالب کشته شدند، و از سایر قریش نود و خوردهاي و نیز از انصار به همان تعداد کشته شدند، و از سایر
مردم چهار هزار نفر که شناسایی شده بود کشته شدند، و از مردم بیعت گرفتند که عبدقن [ 141 ] یزید بن معاویه هستند! و اسبان
142 ] و به ] « خود را در مسجد رسول صلی الله علیه و آله بستند و اسبان، مسجد را کثیف کردند، و هزار دختر از زنا حامله شدند
همین اشاره میکند: و ابرزت بنات المهاجرین و الانصار.... با بیان این مطالب، روشن شد که مسؤولیت این همه گناه و گناههاي
و لیحملن اثقالهم و اثقالا » : بعدي تا روز قیامت بر دوش کسانی است که بنیانگذار این بیعت شوم بودهاند، و آن اولی و دومی است
مع اثقالهم و لیسئلن یوم القیامۀ عما کانوا یفترون [ 143 ] ؛ و البته در روز [ صفحه 176 ] قیامت علاوه بر بارهاي سنگین گناه خود،
و این همان نکتهاي است «. سنگینی گناه دیگران هم بر دوش داشته، و در آن روز از آنچه سست برخورد کردهاند سؤال خواهد شد
اما لعمرو الله، لقد » : که خود صدیقهي طاهره علیهاالسلام در وقتی که زنان انصار و مهاجر به عیادت آن حضرت آمده بودند فرمود
صفحه 53 از 107
لقحت فتنۀ ریثما تنتج ثم احتلبوها طلاع القعب دما عبیطا؛ آگاه باشید! به خدا سوگند! تخم فتنهاي بارور شده است، به زودي ثمر
میدهد، آنگاه نتایجش را با کاسههاي پر از خون تازه بدوشید.
امامت یک امر ملکوتی است
متن: فهیهات منکم و کیف بکم و انی تؤفکون و کتاب الله بین اظهرکم، اموره ظاهرة و احکامه زاهرة و اعلامه باهرة، و زواجره
لائحۀ، و اوامره واضحۀ و قد خلفتموه وراء ظهورکم، ارغبۀ عنه تریدون، ام بغیره تحکمون، بئس للظالمین بدلا، و من یبتغ غیر
الاسلام دینا فلن یقبل منه و هو فی الآخرة من الخاسرین. شرح: در این فراز هم صدیقهي طاهره توبیخ و سرزنش شدید دربارهي
غصب خلافت و امامت کبراي الهی مینماید، که امامت همان ادامهي نبوت ختمیه است، چگونه خلافت در دسترس شما قرار
این منصب خلافت الهی در جایگاهی بسیار رفیع و منظر اعلی و افق مبین قرار دارد، و بسیار «؟ فهیهات منکم و کیف بکم » میگیرد
با شما فاصله دارد، و چگونه به دروغ این مقام را بر خود میبندید؟ در حالی که کتاب خدا میان شماست، یعنی در آیات الهی به
طور روشن آمده که [ صفحه 177 ] منصب خلافت، منصب الهی است، و شما را به آن دسترسی نیست. آیاتی که به این موضوع به
طور صریح دلالت دارد فراوان است [ 144 ] ، و ما فقط در این بخش به شرح یک آیه از سورهي بقره با استفاده از کلمات سیدنا
و اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک » : الاستاد العلامۀ الحکیم- رفع الله درجته- در تفسیر المیزان بسنده میکنیم
للناس اماما قال و من ذریتی قال لاینال عهدي الظالمین [ 145 ] ؛ و وقتی که پروردگار ابراهیم، او را با کلماتی مورد آزمایش قرار
داد- (مانند امتحان به آتش افتادن، مهاجرت به مکه، گذاشتن خاندان خود در صحراي بی آب و علف، گرفتاري با عمو و قوم
مشرکش، تهدید به سنگسار شدن و ذبح فرزندش) به ابراهیم فرمود: من تو را براي مردم امام و رهبر قرار میدهم. ابراهیم گفت: از
مراد از امامت چیست؟ گفتهاند: مراد از امامت در «. ذریهي من هم امام قرار بده. خدا فرمود: عهد من هرگز به ستمکاران نمیرسد
اینجا همان نبوت است، زیرا امام؛ یعنی، پیشوا و راهبر، و چون پیامبر چنین است، پس مراد همان نبوت است، و ابراهیم علیهالسلام از
خدا نبوت را درخواست میکرد. ولی این تفسیر، درست به نظر نمیرسد، زیرا منصب امامتی که [ صفحه 178 ] حضرت ابراهیم آن
را از خدا مسألت مینماید، درست هنگامی است که آن را دارا نبوده، زیرا کلمهي اماما مفعول ثانی جاعلک میباشد، و از قواعد
مسلمهي نحو است که اسم فاعل اگر به معناي ماضی باشد عمل نمیکند. شرط عملش آن است که به معناي حال یا استقبال باشد،
وعده به چیزي است که ابراهیم علیهالسلام هنوز به آن نرسیده، و « جاعلک للناس اماما » در این صورت دو مفعول میگیرد؛ بنابراین
انتظار داشت که در آینده به او داده شود. علاوه بر اینکه مضمون این آیه به ابراهیم علیهالسلام از طریق وحی بوده، و وحی هم بجز
از نبی امکان ندارد. پس اگر مراد از امامت، نبوت باشد، ابراهیم علیهالسلام چیزي را طلب میکرده که در او حاصل بوده. پس
نتیجه این میشود که ابراهیم علیهالسلام در حال واگذاري امامت از خداي متعال پیامبر بوده و مقام بالاتري پس از امتحانها به وي
موهبت میشود و آن منصبی است که بالاتر از منصبی است که فعلا داراي آن منصب است؛ پس معناي امامت در آیه، نبوت
نیست، بلکه مقامی بالاتر و والاتر از آن است. امامت چیست؟ امامت با استفاده از قرآن کریم، عبارت از راهبري و هدایت به
وسیلهي یک امر ملکوتی است که پیوسته همراه امام است. و امامت در اصطلاح قرآن صرف نشان دادن راه سعادت از بدبختی
نیست، که وظیفهي هر نبی و هر مؤمن است، بلکه نشان دادن راه است با [ صفحه 179 ] آن امر ملکوتی. چنانچه از این دو آیه
و جعلنا منهم » و « و جعلناهم أئمۀ یهدون بامرنا [ 146 ] ؛ ما آنان را رهبرانی قرار دادیم که با امر ما هدایت میکنند » : استفاده میشود
ائمۀ یهدون بامرنا لما صبروا و کانوا بآیاتنا یوقنون [ 147 ] ؛ و از آنان رهبرانی قرار دادیم که به امر ما هدایت میکنند، چون آنان
امر الهی چیست؟ امر الهی همان است که در این دو آیه به آن اشارت رفته است. «. داراي صبر و استقامت و به آیات ما یقین داشتند
انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون، فسبحان الذي بیده ملکوت کل شی و الیه ترجعون [ 148 ] ؛ امر خدا عبارت از آن است »
صفحه 54 از 107
که وقتی خدا چیزي را اراده فرمود به او میگوید: باش! میشود؛ پس منزه است آن خدایی که ملکوت (پادشاهی و حکومت) هر
و ما امرنا الا واحدة کلمح بالبصر [ 149 ] ؛ و نیست امر ما مگر » همچنین آیهي «. چیزي در دست اوست، و همه به بیش او برمیگردند
نامیده؛ « ملکوت کل شیء » مستفاد از این دو آیهي شریفه عبارت از آن است که امر الهی را «. یکی، همچون یک چشم برهم زدن
یعنی، سبطنت و حاکمیت بر هر چیز؛ و [ صفحه 180 ] به عبارت دیگر همهي موجودات و اشیا داراي دو وجهه میباشد: یکی
وجههي خلقتی که به سبب آن از موجودات این عالم مادي شمرده میشود، و دیگري وجههي ربوبی که به وسیلهي آن به عالمی
وابسته است که منزه از تغییر و تدریج است و متصل به عالم ملکوت است، و از این نظر برتر از اوصاف و احوال عالم مادي است.
که صفت خاصه و فصل ممیز امام ذکر شده، عبارت از همان امر ملکوتی است، و امامت عبارت از « یهدون بأمرنا » پس معناي
تصرف ولایتی در اعمال انسانها، و هدایتش به معناي ایصال به مطلوب و نه صرف نشان دادن راه است که گفتیم: وظیفهي هر نبی و
مؤمن است که با ارشاد و موعظه دلالت نماید؛ و آنچه که در کار هدایت و ایصال به مطلوب لازم باشد در تصرف امام است، یعنی
ملکوت دلها و اعمال آنها در نزد امام و جنبهي ربوبی و ملکوتی و غیبی همهي انسانها در پیشگاه مقدس امام حاضر است. پس
امامت مقامی است که اعمال بندگان (چه خیر و یا شر) با ملکوت آن در نزد او حاضر باشد، و او به هر دو راه سعادت و شقاوت
یوم ندعوا کل اناس بامامهم [ 150 ] ؛ روزي که تمام مردم را با امام » : مهیمن و غالب است. به همین مناسبت در آیهي شریفه آمده
امام که گفته شد جنبهي امري و ملکوتی اشیا به اذن الله در نزد او حاضر است، باید بذاته سعید باشد، چه «. خودشان فرامیخوانیم
اینکه کسی که جائز الخطاء [ صفحه 181 ] و الشقاء باشد، چه بسا به ظلم و شقاوت آلوده میشود و در این صورت، دیگر سعادت
افمن یهدي الی الحق احق ان » : ذاتی نخواهد داشت و باید دیگري او را به هدایت و سعادت برساند، و این مفاد آیهي شریفه است
یتبع اممن لایهدي الا ان یهدي [ 151 ] ؛ آیا کسی که به حق هدایت میکند شایستهتر است که از حق تبعیت و پیروي کند، یا کسی
در این آیهي شریفه میان هادي الی الحق و غیر آن، یعنی مصداق «. که هدایت نمیکند؟ مگر اینکه خود مورد هدایت واقع شود
و مهتدي بغیر مقابله قرار داده شده، و معناي مقابله آن است که هادي باید خود مهتدي به نفس باشد، زیرا « لایهتدي الا ان یهدي »
و جعلناهم ائمۀ یهدون بامرنا و » : کسی مهتدي به غیر باشد نمیتواند هادي الی الحق باشد. همچنین آیهي دیگري به آن دلالت دارد
اوحینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصلاة و ایتاء الزکاة و کانوا لنا عابدین [ 152 ] ؛ آنان را رهبرانی قرار دادیم که به امر ما هدایت
در این آیه، فعل «. میکنند، و بر آنان انجام خیرات و اقامهي نماز و پرداخت زکات را وحی نمودیم، و آنان بر ما عبادت میکنند
الخیرات که مصدر مضاف است دلالت بر وقوع دارد، پس معنا چنین میشود: خیرات که فعل امام است، چون براساس وحی الهی
است با تأیید ربانی انجام شده و حتی با فعل خیرات [ صفحه 182 ] متحد است و این طور نیست که فقط صورت این افعال در ذهن
آن بزرگواران نقش بندد. پس نتیجه اینکه امام حتما و بالضروره از گمراهی و معصیت مصونیت دارد، وگرنه فاقد سعادت ذاتی و به
کل » : تعبیر قرآن هادي الی الحق نمیتواند باشد، و اینکه هر امامی معصوم است، و عکس نقیض این موجبهي کلیه چنین خواهد بود
است؛ یعنی، کسی که فاقد عصمت است، امام نیست. پس به این نتیجه میرسیم که هر کس در مدت عمرش « لا معصوم، لا امام
هرچند در مقدار محدود و مشخصی مشرك و یا معصیت دیگر از او صادر گردد، چون در حین ارتکاب آن عمل، هدایتش باید به
ظالمی را که آیه ذکر کرده «... و اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات » عهدهي دیگري باشد، هرگز نمیتواند امام باشد. پس به مفاد آیهي
عهد خدا به ظالمان نمیرسد، هرچند بسیار اندك باشد، و هرچند بعد توبه نماید، چه اینکه عهد خدا « لا ینال عهدي الظالمین »
(منصب امامت) منصب بس خطیري است و شامل ستمگران نمیشود. علامه سیدنا الاستاد استدلال بسیار محکمی را از بعضی از
از دلالت آیه به عصمت امام سؤال شد؟ در پاسخ فرمودند: مردم برحسب تقسیم عقلی (دایر بین نفی » : استادان خود نقل میفرمایند
و اثبات و حاصر) [ 153 ] از چهار قسم بیرون نیستند: 1. ظالم در همه عمر؛ 2. غیر ظالم در همه عمر؛ 3. ظالم در اول عمر نه در آخر
4. عکس سومی، ظالم در آخر عمر نه در اول عمر. حال مقام و منزلت ابراهیم علیهالسلام بالاتر از آن است که [ عمر؛ [ صفحه 183
صفحه 55 از 107
از پیشگاه خداي درخواست امامت را به قسم اول و چهارم نماید؛ یعنی، ظالم در همه عمر و ظالم در آخر عمر نه در اول عمر،
میماند دو قسم دیگر: 1. غیر ظالم در تمام عمر؛ 2. ظالم در اول عمر و نه در آخر عمر. خدا فرموده: عهد من به ظالم؛ یعنی کسی
پس «. که در اول عمر ظالم بوده و در آخر نبوده نمیرسد؛ میماند آنکه در همهي عمر هیچ وقت ظالم نبوده، امامت به آن میرسد
از بیان فوق، مطالب زیر به دست میآید: امامت منصب الهی است، و امام باید معصوم و مؤید من عندالله باشد، و امام ولایت و
هدایت تکوینی آنها را دارد و از نظر آن بزرگوار اعمال مردمان پنهان نیست، و امام هادي بدون مهتدي است، و کسی که واجد این
مراتب باشد، بالطبع پاسخگوي نیاز معاشی و معادي مردم خواهد بود [ 154 ] . و قد خلفتموه وراءکم ظهریا اینک که ثابت شد
منصب امامت در کمال رفعت و عظمت است، و امام حتی در کمترین زمانی اصلا به شرك که ظلم عظیم، و یا گناه دیگري به
متلبس [ « و من یتعد حدود الله فقد ظلم نفسه [ 155 ] ؛ هر کسی از حدود و احکام الهی تجاوز نماید به نفس خود ظلم کرده » حکم
صفحه 184 ] نمیگردد، چنین شخصی بعد از رسول اکرم صلی الله علیه و آله نمیتوان بجز همان شخصی باشد که در روز غدیر و
صدها مورد دیگر تعیین فرموده باشد. پس کنار زدن چنین شخصی که از طرف خدا منصوص شده، و آوردن کسی که سابقه
بتپرستی آنان مشخص است، و در موارد متعدد عاجز از بدیهیترین مسائل دینی بودهاند، به معناي پشت سر گذاشتن کامل قرآن و
رجوع به جاهلیت است، که صدیقهي طاهره علیهاالسلام به آن اشاره فرمود. در شرح این مورد خوانندگان محترم را به کتاب
علامهي امینی- رضوان الله علیه- سفارش میکنم، ولی از باب نمونه داستانی را که زمخشري در کشاف آورده « الغدیر » مستطاب
آمده سؤال شد؟ در جواب گفت: کدام آسمانی به « و فاکهۀ و ابا » که در آیهي شریفهي « اب» از ابوبکر به معناي » : بسنده میکنیم
156 ] . حقا ] «؟ سر من سایه میاندازد، و کدام زمینی مرا بر روي خود حمل میکند، اگر من در کتاب خدا بدون دانش سخن بگویم
که در عوامفریبی مهارت کامل داشته و از جهلش مزورانه عذر آورده! سبحان الله! این فریبکار کجا و باب مدینۀ العلم کجا که
میفرماید: از هر آیه از کتاب خدا از من سؤال کنید، جواب شایسته را خواهید شنید که تفسیر آن چیست، و مورد نزولش، و وقت
آن کدام است؛ خواهید شنید که کدام آیه در شب نازل شده یا روز، و یا در [ صفحه 185 ] سفر و یا در حضر. زمخشري میگوید:
و سپس عصایی که در دست داشت به زمین « اب» عمر نیز این آیه را تلاوت نمود و گفت: تمام معناي آیه را متوجه شدم جز »
را ندانی باکی به تو نیست. آنگاه « اب» انداخت و گفت: به خدا سوگند! همهي اینها تکلف است. اي فرزند مادر عمر! اگر معناي
157 ] . گرچه عذر ] «! خطاب به مسلمانان گفت: آنچه از معناي آیه را فهمیدید به او عمل نموده و آنچه نمیفهمید ترکش نمایید
این جهالت را زمخشري آورده و تعصب جاهلانه کار خود را کرده، و ما به جهت اختصار از ذکر آن صرف نظر کردیم، در حالی
در آیه در مقابل فاکهۀ آمده، و خداوند متعال بعد از این آیه به طور لف و نشر « اب» که اگر اندك تأملی داشتند، میفهمیدند که
که اب متاع انعام و مانند میوه است به آنها؛ یعنی، چراگاه و مرتع. « فاکهۀ و ابا متاعا لکم و لأنعامکم » : را تفسیر نموده « اب» ، مرتب
این مشتی از خروار و اندکی از بسیار جهالت و نادانی اینان در برابر مسائل دینی و قرآنی است، و با این زمینه است که صدیقهي
اینها کجا و منصب خلافت و جانشینی رسول اکرم صلی الله علیه و آله کجا! اینک این بنده، بی « فهیهات منهم » : طاهره میفرماید
[ هیچ ارزنده نیز با جدهي بزرگوارم- صلوات الله و سلامه علیها- هم صدا شده و به ساحت مقدسش عرضه میدارم: [ صفحه 186
نعم یا بنت رسول الله صلی الله علیه و آله هیهات منهم و کیف بهم لو جاء ابوك صلی الله علیه و آله بهؤلاء الکفرة شهیدا فیومئذ یود
الذین کفروا و عصوا الرسول لو تسوي بهم الارض و لا یکتمون الله حدیثا. آري، این نابکاران به هواي ریاست چند روزهي دنیا
قرآن کریم را پشت سر انداختند، با اینکه احکامش روشن و نشانههایش فروزان و فرمانهایش واضح و آشکار است. ارغبۀ عنه
تریدون؟ ام بغیره تحکمون، بئس للظالمین بدلا، و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه و هو فی الآخرة من الخاسرین. صدیقهي
طاهره علیهاالسلام در بیان اینکه چگونه به قرآن پشت کردند، مسأله را در قالب قیاس بیان فرموده که صغراي قیاس را خود ترتیب
فرموده و کبرا را از قرآن کریم اقتباس فرمودهاند: این کارها، یعنی حذف خلیفهي رسول رب العالمین، و غصب فدك و تغییر مسیر
صفحه 56 از 107
صحیح اسلام، به طور منفصله مانعۀ الخلو، یا اعراض و روگردانیدن از قرآن است، هرچند حکم به غیر آن نباشد، و یا حکم به غیر
قرآن است که ملازم با اعراض از قرآن است، و در هر دو صورت مستلزم گرفتن دینی به غیر از اسلام است، این صغراي قیاس؛ اما
و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه و هو فی الآخرة من الخاسرین [ 158 ] ؛ هر کس بجز اسلام دینی را » : کبراي آیهي شریفه
صفحه 187 ] حال باید بیان شود به چه ] «. انتخاب کند، هرگز از او پذیرفته نخواهد شد، و او در آخرت از زیانکاران خواهد بود
دلیل حذف خلیفهي رسول خدا صلی الله علیه و آله و غصب فدك، اعراض از قرآن و حکم به غیر آن است، در حالی که در ظاهر
اینان قرآن را ترویج مینمودند و اسلام را در گوشه و کنار عالم بظاهر بسط و نشر دادند. باید در بیان این قسمت باز از قرآن شاهد
ان الذین یکفرون بالله و رسله و یریدون ان یفرقوا بین الله و رسله و یقولون نؤمن ببعض و نکفر ببعض و یریدون ان یتخذوا » : بیاوریم
بین ذلک سبیلا، اولئک هم الکافرون حقا و اعتدنا للکافرین عذابا مهینا، و الذین آمنوا بالله و رسله و لم یفرقوا بین احد منهم اولئک
159 ] ؛ کسانی که به خدا و پیامبرانش کافرند، میگویند: به بعضی از پیامبران ] « سوف یؤتیهم اجورهم و کان الله غفورا رحیما
مؤمن، و به بعضی دیگر کافریم، و میخواهند (از پیش خود) راهی پیش گیرند، اینان براستی کافر حقیقی هستند، و براي کافران
عذاب خوارکنندهاي آماده کردهایم؛ و کسانی که به خدا و پیامبران خدا ایمان دارند و فرق بین آنان نمیگذارند، بزودي به پاداش
«. خود رسیده، و خدا بسیار بخشنده و مهربان است
تبعیض در ایمان به پیامبران
میفرماید؛ پس تبعیض « تبعیض در ایمان به پیامبران » [ خداي متعال در این چند آیه معیار کفر به خود و پیامبرانش را [ صفحه 188
در ایمان به پیامبران، مساوي است با کفر به خدا و همهي پیامبران، در حالی که در ظاهر ادعاي ایمان به خدا و پیامبرانش را دارند،
است و قابل تبعیض نیست، و ایمان به همه انبیا مگر به یکی از « عام مجموعی » و نیز روشن میشود که ایمان به اصطلاح اصول فقه
آنان، مساوي است با کفر به خدا و همهي پیامبران. این تبعیض، کفر حقیقی است و جهت عدم قبولی تبعیض در ایمان و مساوي
بودن آن با کفر حقیقی، آن است که حقیقت ایمان تسلیم به حکم خداي متعال است و خود ایمان و اذعان، یک واحد است که با
متعلقش مشخص میشود، خواه به یک فرد باشد و یا هزاران فرد، خواه متعلق آن خود پیامبر باشد یا وصی بر حق آن؛ و اینکه روح
انکم لا تکونون صالحین حتی تعرفوا و لا تعرفون حتی » : ایمان تسلیم است، این معنا را امام جعفر صادق علیهالسلام میفرماید
تصدقوا و لا تصدقون حتی تسلموا ابوابا اربعۀ لا یصلح اولها الا بآخرها... [ 160 ] ؛ شما از صالحان نخواهید بود، مگر اینکه شناخت و
معرفت داشته باشید، و به معرفت هم نخواهید رسید، مگر اینکه تصدیق داشته باشید، و به مقام تصدیق هم نخواهید رسید، مگر اینکه
به دربهاي چهارگانهي ایمان تسلیم شوید، و اینکه اولین درب آن جز با درب [ صفحه 189 ] آخرین آن اصلاح نمیشود؛ یعنی، اول
آنها با آخرین آنها شایسته و نیکو و نافع خواهد بود؛ و گمراهند پیروان سهگانه و در سردرگمی فوقالعاده گرفتارند@در شرح این
مراد از دربهاي چهارگانه همان چهار امري » : قسمت، مرحوم علامهي مجلسی (قده) از پدر بزرگوارش در شرح اربعه چنین میگوید
است که در آیهي فوق (طه، 28 ) بدان اشاره رفته است؛ یعنی: توبه، ایمان، عمل صالح و اهتداي به ولایت اهل بیت- علیهمالسلام-
این وجه یکی از وجوه خمسه است که علامهي .« و پیروان سهگانه، ترك کنندگان امر چهارم که ولایت ائمه- علیهمالسلام- است
علامهي مجلسی، مرآة العقول، ج 2، ص 305 . @.خدا جز عمل شایسته را نمیپذیرد، و اعمال را جز با » . مجلسی ذکر میفرماید
شرایط و پیمانها قبول نمیکند؛ پس هر کس به شرط و عهد خدا عمل کرد، عملش داراي ثواب و به وعدهي نیکوي الهی نایل
میشود. خداي بزرگ و متعال به بندگان خود راههاي هدایت را خبر داده، و در آن راه روشناییهایی قرار داده که چگونه راه را
و انی لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدي [ 161 ] ؛ براستی من بسیار بخشندهام به کسی که » : بپیمایند، چه اینکه میفرماید
انما یتقبل الله من المتقین [ 162 ] ؛ به » : همچنین میفرماید «. توبه، ایمان و عمل صالح را انجام داده و بعد اهتدا (راه یافتن) یافت
صفحه 57 از 107
پس کسی که از خدا ترسید در اجراي فرمانش، خدا را ملاقات خواهد کرد در .« تحقیق خداوند متعال از متقین خواهد پذیرفت
حالی که به آنچه حضرت محمد صلی الله علیه و آله آورده ایمان داشته. چه دورند و بسیار افسوس بر [ صفحه 190 ] قومی که پیش
از آنکه هدایت یابند مردند و یقین داشتند که با ایمان مردهاند، ولی در حقیقت مشرك از دنیا رفتند و نمیدانستند، چه اینکه کسی
که به خانه از درب آن وارد شود هدایت شده است، و کسی که از غیر درب وارد شود در طریق گمراهی است. خداي متعال طاعت
ولی امرش را به طاعت رسولش و طاعت رسولش را به طاعت خود پیوند زده، پس در نتیجه کسی که اطاعت ولاة امر را ترك کند،
و بدانید! اگر شخصی عیسی بن مریم علیهالسلام را انکار نموده و دیگر » ؛ در حقیقت اطاعت خدا و رسولش را ترك کرده است
پس معلوم شد که ایمان به خدا و رسولش آنگاه صورت صحیح و مقبول خواهد «. پیامبران را قبول کند، او ایمان نیاورده است
داشت که اصلا تبعیضی در میان نباشد، و اگر کسی مطابق رأي خود و بر وفق هواي نفس تصرف و تبعیضی روا دارد، او در منطق
قرآن کافر حقیقی است، اگر چه از روي مصالحی احکام ظاهري اسلام، از قبیل طهارت بدن و توارث بر او جاري شود. از اینجا
اشهد- یا امیرالمؤمنین- ان الشاك فیک ما آمن » : معناي زیارت شریفهي روز غدیر مولاي متقیان- صلوات الله علیه- معلوم میگردد
بالرسول الامین [ 163 ] ؛ گواهی میدهم- یا امیرالمؤمنین- کسی که در تو [ صفحه 191 ] شک کند (یعنی در خلافت و وصایت
زیرا ایمان و تسلیم به رسول امین آن است که به « بلافصل آن حضرت) چنین کسی به رسول امین صلی الله علیه و آله ایمان نیاورده
همهي امرایی که آن حضرت تعیین فرموده ایمان آورده باشد و تبعیضی روا نداشته باشد، وگرنه تبعیض مساوي با کفر است.
؛ [ و انه القائل لک: والذي بعثنی بالحق ما آمن بی من کفر بک و لا اقر بالله من جحدك [ 164 » : همچنین در آن زیارت شریفه است
و آن حضرت بود که دربارهي شما فرمود: قسم به خدایی که مرا به حق مبعوث فرمود! به ما ایمان نیاورده کسی که تو را کافر شود،
«. و به خدا اقرار نکرده کسی که تو را انکار کند
وقایع پس از رحلت پیامبر
متن: ثم لم تلبثوا الا ریث ان تسکن نفرتها و یسلس قیادها ثم اخذتم تورون وقدتها، و تهیجون جمرتها و تستجیبون لهتاف الشیطان
الغوي، و اطفاء انوار الدین الجلی و اخماد سنن النبی الصفی تسرون حسوا فی ارتغاء، و تمشون لاهله و ولده فی الخمر و الضراء و
نصبر منکم علی مثل حز المدي، و وخز السنان فی الحشاء. شرح: این فراز به وقایعی که پس از رحلت رسول اکرم صلی الله علیه و
عطف به جملهي: « ثم [ صفحه 192 ] اخذتم تورون وقدتها » و « ثم لم تلبثوا الا ریث » : آله اتفاق افتاد اشاره میفرماید. این دو جملهي
فاصلهي زمانی است که بین تصدي خلافت و توطئه براندازي اهل بیت عصمت « ثم » میباشد، و سر عطف به « وسمتم غیر ابلکم »
واقع شده. در این فراز، خلافت به چهارپایی که رمنده و نفرتکننده است تشبیه شده، و استقرار خلافت به آرام گرفتن آن چهارپا.
از مطالعهي ماجراي حادثهها پس از رحلت رسول اکرم صلی الله علیه و آله کاملا به دست میآید که عمدهي مانع در نظر
کارگردانان خلافت؛ یعنی، مثلث ابوبکر و عمر و ابوعبیده جراح، بنیهاشم بود؛ زیرا حزب حاکم سه دسته معارض داشت: انصار،
بنیامیه، بنیهاشم؛ ولی با اولی و دومی به آسانی میتوانستند کنار آمده و غلبه نمایند، عمده رقیب خطرناك در نظر آنان همانا
بنیهاشم بود؛ زیرا بنیهاشم در جامعه اسلامی از قداست خاصی برخوردار بودند، مردم آنان را خویشاوندان نبی اکرم صلی الله علیه
و آله دانسته و با دیدهي احترام به آنان مینگریستند، و نیز خصوصیت دیگر آنان این بود که با همان دلیلی که ابوبکر به کرسی
خلافت نشست، همان دلیل در بنیهاشم به طور بیشتري بود [ 165 ] ، و این مسأله در آتیه [ صفحه 193 ] براي آنان مسألهساز بود.
ناچار به فکرشان رسید هماکنون که زمام قدرت در دستشان است راههاي شورش بنیهاشم را در آینده ببندند. در مقام چارهجویی
این خطر بزرگ، در مرحلهي نخست و کوتاه مدت، قیام علیه دولت در دست تشکیل را فتنه نامیدند، و بالطبع هر که با دولت فعلی
اشاره فرمود؛ و اما « زعمتم خوف الفتنه » در مقام معارضه باشد، فتنهجو خواهد بود، و به این تدبیر سریع آنان در بخش گذشته به
صفحه 58 از 107
تدبیر آنان در دراز مدت عبارت بود: از الغاي هرگونه امتیازها در بنیهاشم، پایین آوردن مقام و منزلت آنان و حذف آنان از [
صفحه 194 ] مناصب حکومتی. در اجراي برنامهي اول لازم دیدند که با اهل بیت علیهمالسلام با خشونت هرچه تمامتر بویژه با
رئیس آنان، مولاي متقیان علیهالسلام رفتار نمایند، که در آغاز بیعت خلیفه اول، آن ماجراها را پیش آوردند [ 166 ] . خود خلیفه که
[ بر کرسی خلافت استقرار یافت، بعد از پایان سخنرانی صدیقهي طاهره- صلوات الله علیها- به نقل ابن ابیالحدید [ صفحه 195
ایها الناس ما هذه السرعۀ الی کل قالۀ...؛ اي مردم! چه با » : خلیفه، بسیار ناراحت شد و به منبر رفت و خطبهاي به این مضمون خواند
کجا این فکرهاي باطل در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله بود؟ هر که « سرعت به هر صدایی و قیل و قالی متوجه میشوید
شنیده بازگوید و هر که شاهد است سخن بگوید. این حرف به مثابه- نعوذ بالله- روباهی است که گفتند: شاهد تو کیست؟ در
جواب دم خود را بلند کرد! اینان تقویت کنندهي هر فتنه هستند، اوست که میگوید: پس از خاموشی فتنه دوباره بپا خیزید و از
ضعیفان یاري جسته و زنان را به کمک خود میخواند؛ مانند امطحال (زن آلوده و فاسد) را میمانند که از خویشاوندان خود آن
آنگاه ابنالحدید میگوید: از نقیب ابویحیی جعفر بن یحیی پرسیدم که: این تعرضها به کی «! کس که فاسد بود دوست میداشت
است؟ گفت: تعرض نیست، تصریح است. گفت: اگر تصریحی بود از تو سؤال نمیکردم. او خندید و گفت: تعریض به علی بن
ابیطالب- صلوات الله علیه- است. گفتم: همهي این توهینها به علی است؟ گفت: آري، کجا هستی موضوع حکومت و سلطنت
است. گفتم: مگر انصار چه میگفتند؟ گفت: برخی از آنان نام علی را بردند، ترسید که اوضاع منقلب گردد، این خطبه همه را
خاموش کرد [ 167 ] . [ صفحه 196 ] در اجراي برنامهي دوم و دراز مدت، خلیفه احدي از بنیهاشم را در سیاست و ادارهي امور
کشوري شرکت نداد، به خلاف بنیامیه که آنان را به منصبهاي حساس برگمارد، و این تصمیم حساس را در مورد بنیهاشم
ابن عباس از وي درخواست فرمانداري شهر » . میتوان از گزارش گفتگویی که بین ابنعباس و عمر اتفاق افتاده به دست آورد
حمص را نمود. عمر گفت: اگر شما را به یک مرکز مهم اسلامی منصوب نمایم بیم آن دارم پس از من تدبیر خلافت به آن گونه
168 ] . از این گزارش بخوبی به دست میآید، برنامه طوري طرحریزي شده بود که در آینده هم ] « که ترتیب دادهایم، عملی نگردد
بنیهاشم از صحنه سیاست حذف شوند، و میبینیم که این تصمیم خانمان برانداز علیه خاندان نبوت چگونه عملی شد، و چگونه
خلیفه از بازگشتن بنیهاشم به صحنهي سیاست در هراس بودند که راه بازگشت آنان را در زمانهاي بعد با تمهید مقدماتی با
گماردن بنیامیه در مناصب حکومتی بستند. در راستاي همین سیاست است که میبینیم بنیامیه در دوران هر دو خلیفه داراي
مناصب عالی بودند، مانند: یزید بن ابیسفیان، و معاویۀ بن ابیسفیان، و نیز از کیفیت تدبیري که عمر در طرح شورا ریخته بود
معلوم بود، که هدف برگزیده شدن عثمان، بزرگ خاندان بنیامیه، [ صفحه 197 ] دشمن شماره یک خاندان بنیهاشم میباشد.
خلاصه، غرض هر دو خلیفه آن بود که بنیامیه به خلافت برسند، و پر واضح است این پذیراییها از بنیامیه، دشمن شماره یک
خاندان هاشم، عبارت از انتقال دادن خصومت از صورت فردي به خصومت پایدار و تحکیم آن در نسل آینده است. پس بدین سان
آن دو خلیفه نخستین سنگ بنیاد خلافت بنیامیه را نهادند، و با پایین آوردن مرتبهي خاندان بنیهاشم و تقویت دشمنان سرسخت
و آن چنان به بانگ شیطان گمراهکننده با دل و جان گوش فرادادند که « تهیجون جمرتها » آنان، شعلههاي آتش را روشن ساختند
هدف دیگر از الغاي امتیازهاي بنیهاشم آن بود که میخواستند «. تستجیبون لهتاف الشیطان الغوي » در تاریخ نظیر آن کم است
اختصاص رسول اکرم صلی الله علیه و آله به آن خاندان را سلب نمایند، و اسلحهي فکري را- که ممکن است به وسیلهي بنیهاشم
هر چند در زمانهاي دور به وسیلهي آن قیام کنند- از دست آنان بگیرند، و نیز اسلحهي مادي (فدك) محکم دیگري که بنیهاشم
میتواند زمینهي شورش آنان باشد، باید از دستشان گرفته شود؛ یا به عبارت دیگر، با طرد آنان از منصبهاي حکومتی و الغاي
امتیازها به آنچه آنان در مورد این خاندان میخواستند تأمین شد، ولی با در دست داشتن فدك، از کجا معلوم بنیهاشم در فرصت
مناسبی علیه دولتهاي دست نشانده قیام ننمایند؛ پس براي حصول اطمینان بیشتر لازم دیدند که فدك نیز از تصرف آنان خارج
صفحه 59 از 107
شود، و این وسیلهي اقتصادي و اسلحهي محکم در دست [ صفحه 198 ] بنیهاشم نباشد، وگرنه چه اشکالی داشت، آنان حکومت
میکردند و فدك هم در دست آنان میماند؟ دلیل این مطلب، نقل ابن ابیالحدید از قول صدیقهي طاهره علیهاالسلام که در مقابل
169 ] با این همه از پس دادن فدك ] « وعده فرمود تمام عایدات فدك را در مصالح مسلمین مصرف نمایند » : ابیبکر فرمود
خودداري کرده و سر باز زدند. قاعده بر این است که اگر- العیاذ بالله- بر طبق وعدهاي که فرموده بودند عمل نمیشد، آنگاه از
تصرف آن بزرگوار خارج میکردند. این شتاب در غصب فدك وجهی جز آنکه بیم آن داشتند که به عنوان مصالح عامه، عایدات
سرشار فدك را در راه تشیید مبانی حکومت خود اختصاص دهند نداشت، و از طرفی با گرفتن فدك با یک تیر چند نشان زدند. از
جمله اینکه زهراي طاهره و صدیقهي- صلوات الله علیها- که سندي محکم و عالی براي خلافت مولاي متقیان- صلوات الله علیه-
بود و میشد از این وسیلهي محکم در مقابل انصار احتجاج نمود [ 170 ] ، با غصب فدك این دو وسیلهي بسیار کاري را از دست
مولاي متقیان علیهالسلام خارج کردند و به هر دو مقصد نایل شدند. چه آنکه با غصب فدك، منزلت رفیع اهل بیت عصمت و
زیر سؤال بردند، زیرا با گرفتن آن -« انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت » : طهارت را- که قرآن [ صفحه 199 ] میفرماید
به مسلمین اعلان کردند ادعاي زهراي اطهر- صلوات الله علیها- که فدك را پیامبر صلی الله علیه و آله به زهراي طاهره علیهاالسلام
بخشیده بود و لااقل به عنوان ارث پدري اصلا قابل طرح نیست، حتی اگر براي تثبیت ادعاي خود شاهد هم بیاورد، تا چه برسد به
خلافت، زیرا کسی که- العیاذ بالله- بناحق ادعاي مالکیت سرزمینی را بنماید و در آن اصرار ورزد، براي او بسیار ساده است چنانچه
صلاح دید، براي پسر عمویش و شوهرش ادعاي خلافت نماید. پس با غصب فدك دو امتیازي که اهل بیت عصمت و طهارت-
سلام الله علیهم اجمعین- واجد آن بودند و دیگران (انصار و بنیامیه) داراي چنین امتیازي نبودند، و آن طهارت و قداست خاص
آنان در قلوب مردم و بودن سرمایهي مالی که امکان شورش را براي آنان فراهم میساخت، از دست آن بزرگواران خارج ساختند،
و با جعل روایت به مردم نشان دادند که اهل بیت علیهمالسلام ممکن است به ادعاي ناحق، مالی را که باید در مهمات دولت
اسلامی مصروف گردد به ملک خود درآورند، و صدیقهي طاهرهي تقیهي نقیه زکیه- صلوات الله علیها- نیز مانند یک فرد عادي از
دعوي کذب منزه نیست، چه اینکه وقتی دربارهي فدك چنین ادعایی میکند، ادعاهاي دیگر او نیز از این قبیل خواهد بود! این
[ صفحه 203 ] «! تستجیبون لهتاف الشیطان الغوي؛ چه از صمیم دل به بانگ شیطان فریبگر پاسخ دادید » : است که میفرماید